Рет қаралды 38,472
برای «گل کوچیک»، همیشه یک توپ باید با چاقو فدای توپ دیگر میشد تا بازی شروع شه. در کودکی ما برای تولد هر شادی چیزی باید فدای چیزی دیگر می شد.
فشنگ می تونست اسباب بازیمون باشه. با دو چوب کوتاه و بلند الک دلک، هفت سنگ مرمر و یک توپ کوچک، دو تیله و سه حفره در زمین، چند کارت با عکس رودی فولر و رودگلیت گذر زمان را شکست می دادیم. دمپایی هامون رو برای معاوضه با دو تا ماهی قرمز یواشکی پاره می کردیم. فریاد بسسسستنی آلللاسکا برامون مثل وحی بود.
بی دلیل نیست که از حرکت نسل ما خاک بلند می شه. چون نسل ما بزرگ شده ی کوچه های خاکی اند.
تقدیم به همه ی هم بازی های دوره ی کودکی و مادرو پدری که خاک را برای ما گلستان کردند.
ما بلد بودیم کوچکترین اشیاء را جدی بگیریم و جدی ترین مشکلات رو به شوخی کوچکی تبدیل کنیم. مثل گل کوچیک که شوخی کوچیکی با فوتبال بود که خیلی جدی گرفتیم.