Рет қаралды 5,012
شعر "افسانه وطن":
این روزها تمام تنم درد می کند
بر شانه های من وطنم درد می کند
سربازهای شب همه جا را گرفته اند
انگار گوش های خدا را گرفتهاند
فریاد می زنیم و جوابی نمی دهد
در چاه ظلمتیم و طنابی نمی دهد
گفتند معصیت که از اندازه بگذرد
پیغمبری می آید و رحمت می آورد
اینجا بهار شادی گل ها تباه شد
رنگین کمان هستی آن ها سیاه شد
دیگر از این ستم چه گناهی فراتر است
جایی که گرگ با سگ گله برادر است
پیغمبری کجاست عصایی تکان دهد
ما را به چشم های خدایش نشان دهد
ما را که گوشه ی قفسی دلشکسته ایم
پرواز عمر را به تماشا نشسته ایم
دیگر بس است هرچه که افسانه خوانده ایم
چشم انتظار ناجی این خانه مانده ایم
حالا که بی گناه سرِ دار می رود
شمشیر شب به دیده ی بیدار می رود
کو آرشی که آید و تیری رها کند
تا مرز بین ما و ستم را جدا کند
کو رستمی که نعره ی غیرت برآورد
از چنگ دیو دلهره ما را درآورد
اینک زمان رد شدن از قلب آتش است
امروز نام هر نفر از ما سیاوش است
هرچند دست خالی و هرچند کوچکیم
ما رویش دوباره ی دستان بابکیم(۱)
وقتش رسیده است که گیسو رها کنیم
گردآفریدهای زمان را صدا کنیم(۲)
با هم بیا که ناجی دورانمان شویم
تا کاوه های دیگر ایرانمان شویم
طاقت بیاورید که راهی نمانده است
چیزی به انتهای سیاهی نمانده است
پایان شب، سپیده ی امید می رسد
این آسمان دوباره به خورشید می رسد
توضیحات :
۱. بابک در بیت چهاردهم به ماجرای قطع شدن دستان بابک خرمدین سردار دلیر و مبارز ایرانی به دست اعراب در زمان حکومت خلفای عباسی اشاره دارد.
۲. گُردآفرید در بیت پانزدهم به پهلوان زن ایرانی در شاهنامه اشاره دارد که با سهراب رزم می کند سهراب به او میرسد و کلاهخودش را از سرش بر می دارد و با نمایان شدن گیسوان گردآفرید تازه پی می برد که آن جنگجو نه مرد، بلکه دختری در لباس رزم است.
شعر و دکلمه : مه زاد رازی
.
ساخت موزیک : مهیار پور حلاجی
.
ویدئو: فرشاد خوشبخت
-نسخه صوتی این اثر در تلگرام به آدرس زیر موجود هست
telegram :
www.telegram.me/mahzadrazi
Instagram :
/ mahzadrazi