Рет қаралды 1,696
مینیسریال بچهگوزن BABY REINDEER از همون اول حساسیت برانگیز شد. امتیازش هم خیلی بالاست. توی این ویدیو بررسی کردم که این سریال چه ویژگیهایی داره که این همه توجه رو به خودش جلب کرده. از کاراکترهاش گفتم و از جهان کلی سریال. توضیح دادم که سریال از چی حرف میزنه؛ و چطور این حرف رو بواسطه فرمش به مخاطب میرسونه.
...
#سریال_بچه_گوزن #نقدسریال #تحلیل_سریال #BABY_reindeer #یوتیوب_فارسی #نقد_baby_reindeer
...
01:26 مساله سریال
03:33 روایت ذهنی سریال
08:11 دیو یا دلبر؟
11:15 مارتا همون نیمه تاریک دانییه
13:10 لایه معنایی زیرین سریال
...
به واسطه اینکه با یک درام روانشناسانه مواجهیم، استفاده از تمهید روایت ذهنی به نظر برای این سریال مهم و مناسب میاد و سریال هم از این امکان نمیگذره. با طرح اون سوال توی سکانس اول و اومدن تیتراژ، با اون شکل خلاقانه، ما گمان میکنیم که سکانس اداره پلیس تموم شده و به نوعی مقدمهای بوده برای اینکه ما وارد اصل موضوع بشیم. تیتراژ به شکل خلاقانهای متن ایمیلهایییه، که مارتا برای دانی میفرسته. ایمیلو از کجا گیر آورده؟ از توی سایت دانی. دانی کیه و چرا سایت داره؟ چون یه استندآپ کمدینه، که اصلاً هم در کارش موفق نیست. برای همین داره توی یک بار کار میکنه. کجا مارتا رو میبینه توی همین بار. خب حالا چرا میگم این روایت ذهنیه ؟ به خاطر وجود چند تا عنصر فرمی. اولاً استفاده زیاد از لنز واید برای به قاب درآوردن چهره دانی. این شکل از چهره معوج و از ریخت افتاده دانی اشارههای مهمیاند که ما اون رو توی قسمت یکی مونده به آخر متوجه میشیم.. استفاده از چنین لنزی برای گرفتن کلوزاپ یا مدیوم از از صورت یک کاراکتر باعث میشه که سوژه صورتش دفرمه بشه و حالت کمیکی پیدا بکنه . این علاوه بر اینکه تاکید بر ژانر سریال داره یک اشاره مهمیه به اون احساسی که در واقع دانی نسبت به خودش داره؛ چیزی که توی قسمت یکی مونده به آخر توی مونولوگی که روی صحنه داره خطاب به مخاطبا اعتراف میکنه. اینکه من عزت نفس خیلی پایینی دارم.
تمهید دیگهای که باعث میشه ما متوجه بشیم این روایت یک روایت ذهنیه، رج زدن خاطراته. ما مرتب در یک سکانسهای خیلی شیک که به صورت مچ کات هست تقریباً، میبینیم زمانهای تکه تکهای رو که به واسطه اینکه درباره موضوع واحدی هستند در کنار همدیگه میان. چه ورود مارتا به بار یا اونجایی که دانی سر قرار عاشقانه هست با افراد مختلف - مرد و زن- و از دست همشون فرار میکنه تا اینکه میرسه به تری، چه اونحا که دانی به واسطه اون اتفاقی که براش افتاده داره با افراد مختلفی آمیزش میکنه. این سکانسها که خیلی خوب و شیک از آب در اومدن به نوعی دارند زمان رو فشرده میکنند و زیر یک موضوع گرد هم میارن؛ و به این شیوه، هم یک نوع روایت شیرین و جذاب از اون قضیه میسازه هم تعدد اون رو نشون میده. چشم نوازه . و به اثبات میرسونه همه این اتفاقات اونطور که توی فکر دانی میاد، داره برای ما روایت میشه.
شاید یکی از دلایلی که باعث شده منتقدا این نمره بالا رو به این سریال بدن، این باشه که مساله این سریال به نظر میرسه کشش لازم برای اینکه یه درام تکاندهنده ازش دربیاد رو نداره. اما این سریال از پس این قضیه براومده. میگم بهتون.
سریال برگ برندهش انتخاب بازیگر درست برای مارتاست. جسیکا گانینگ کار مشکلی پیش روش داشته. باید کاراکتری رو بازی میکرده که بین بالا و پایینش کلی فاصلهس. کاراکتری که فاصله بین اوج دپرشنش و اوج شادیش به اندازه یه دیالوگه. و جسیکا گانینگ به طرز فوقالعادهای از پس این کار بزرگ براومده. ببینن اولین تصویر و آخرین تصویری که ازش میبینیم. آیا این زن میتونه به کسی آسیب برسونه؟ این همون فکرییه که دانی هم میکنه و خب اون رو به ورطه مارتا میکشونه. یه جایی توی قسمت ۶ دانی به حسرت میگه من فقط یه چایی دادم بهش. و این اوج کمدی سیاه این سریاله. که چطور یه دلسوزی میتونه هیولای درون یکی که آسیب روانی داره رو بیدار کنه و مارتا همون هیولاست. همون که به قول روانشناسها اقتصاد میل در اون مرده و به جاش رانه یا درایو بر ذهنش حکومت میکنه. میل دائم در حال جابجایی و مبادلهس. مثلا این کار نشد، خب یه کار دیگه. این زن نشد، خب یه زن دیگه. برای همین بهش میگن اقتصاد میل، چون اهل مبادلهس. این مال روانهای سالمه. اما وقتی میل رفت و رانه جای اون رو گرفت، شعار اصلی روان میشه «همین و دیگر هیچ». یعنی دیگه تن به مبادله نمیده و تا اخر همون رو میخواد و اگر اون نباشه زندگی هیچ معنایی نداره. این رو بهش میگن آبسِشن. یعنی پافشاری تا پای جان.
دانی مشخصا مارتا رو از اول دستکم میگیره که اجازه میده اینطور تو زندگیش پیشروی کنه. ضمن اینکه مارتا همون کسییه که دانی در وجود خودش احساس میکنه. یه طرد شده. یکی که کسی نمیخوادش. یکی که دوست داشتنی نیست. طبق نظریه تحیلی رفتار متقابل، یکی که شعار ذهنش دائم اینه که «من خوب نیستم». برای همینه که تا لحظه آخر هم نمیتونه از مارتا متنفر باشه. برای همینه که بعد از دستگیری مارتا شروع میکنه دیوانهوار به گوشکردن ویسهای اون. میخواد با شناخت مارتا اون سویهی تاریک وجود خودش رو بشناسه. اون کودکی که تمنای بازی داده شدن رو داره و اگر بازیش ندی بازی رو خراب میکنه درحالیکه عاشق اون بازییه. دانی از یه جنبه دیگه خودش همینطورییه. روی بازی آبسشن داره. رانه اون اینه که مشهور بشه. همه دوستش داشته باشن. وارد این بازی برنامههای کمدی بشه. الا و بلّا همین رو میخواد. چرا؟ چون … این بهترین دیالوگ این فیلمه به نظرم. خیلی عمیقه. من همیشه از مورد قضاوت قرار گرفتن ترس داشتم. مشهور که باشی دیگه کسی قضاوتت نمیکنه. فوقالعادهس. دانی داره اینجا اثبات میکنه که همون مساله مارتا رو داره. اون هم روی یه چیزی آبسشن پیدا کرده. و برای همینه که تا آخرین لحظه دست از دلسوزی برای مارتا برنمیداره.