چگونه یک ارتباط معرفتی شکل می گیرد؟

Рет қаралды 9,118

Күн бұрын

🎓 نحوه ثبت نام و توضیح دوره های مختلف مسیر آرامش
t.me/masirearame
📠 درگاه ارتباط مستقیم با من در تلگرام
t.me/HamidQ1111
004915901990829
☀️ کانال تلگرام مسیر آرامش (سفیران نور)
t.me/masireara...
🧬🌺 معرفی مسیر آرامش
• توضیحات اولیه قوانین ن...

Пікірлер: 16

@Donyakaramian 4 ай бұрын

درود وعشق ونور دوست گرامى نور درونتون روزافزون 💫🕊🙏🏻

@parvaneharabdad3595 2 ай бұрын

با درود و سپاس ❤❤❤❤❤❤❤

@leilajafari5498 2 ай бұрын

با درود من در اک این سخنان رو شنیدم ...مانا باشین

@manijeholfati9943 2 ай бұрын

با درود در اکنکار شما دقیقا به ایین نور و صوت آشنا میشه

@masiraramesh 2 ай бұрын

بسیار هم عالی👌

@LalehZarrin 2 ай бұрын

سپاس از اطلاعات مفید ، سپاس از موسیقی متن عالی، سپاس از گویش رسا. شما بسیار حرفه‌ای و کامل مسافرت معنوی را راهنمایی میکنید. از خدا متشکرم که امکانات در اختیار من قرار داده تا بتوانم همراه با شما مسافرت معنوی خود را زندگی کنم. 🤍

@نادرنیکوکار 5 ай бұрын

❤❤❤

@stephandas2652 8 ай бұрын

Perfekt ,نظراتتون بسیار موافق نظر من بودش و کاملا منطقی و محکم🎉❤ انگار که بهم کسی گفته بود و به طریقی احساسش کرده بودم و به این جمع بندی تا حدودی رسیده بودم.

@khorshid8848 7 ай бұрын

سلام ممنونم حمید 💜💙💚💛🧡❤

@SorayaBahrame Ай бұрын

❤

@1111shg 3 ай бұрын

❤💫

@mahnazighorbani2769 5 ай бұрын

راهبر عزیز و محترم ،من در ارتباط زندگی های گذشته و ترس ها،در شهودی دیدم در اتاقی زن و مردی را که احتمالا پدر مادر زندگی قبل ترم بودند ،و ان مرد بسیار خشن بود و ان زن را مورد ازار قرار می داد و من که کودکی بودم پشت صندوقی پنهان شده بودم و از ترس می لرزیدم وحتی چیزی شبیه پستونک در دهانم بود ،سپاسگزارن نو و نوریان را که این ترس و زخم روحی را از من گرفتند🎉

@EzatKalanaki 3 ай бұрын

سفیران عشق میتواند

@RahelehGoodarzi-d4i 4 ай бұрын

در مکتب اک هم به کتابخانه اکاشیک دسترسی پیدا کردن واصلین البته نه همه و با هیبنوتیزم هم میشه زندگی‌های گذشته شخص رو دید و‌بهش نشون داد 🙏

@ZahraGhayedi Ай бұрын

من یه بار در حالت مراقه نشسته بودم دیدم یه پادشاه بسیار عظیم با لباس مخمل قرمز که رنگ نور بود کنار زانوم واساده مجددن دیدم یه پادشاه عظیم با همون لباس اما مخمل سبز که رنگ نور سبز بود کنارم که کنار قلبم هست واساده مجددن دیدم خودم یه لباس پادشاه با تاج بر سرم هست روی یه سندلی که پادشاهان میشینن نشستم حس کردم از تنم خارج شدم و بسمت بالا میرفتم رسیدم به یه مکانی که بینهایت بزرگ بود انگار آسمان یه گنبد بود و دور تا دورش کتاب با جلد قهوی رنگ چرم چیده بود یه صدا ازم پرسید چی میخوای که اومدی اینجا نمیدونم چرا گفتم اومدم راز هستی را بدونم همون صدا بهم گفت تو هنوز به اون موقعیتی نرسیدی که بخوای راز هستی را بدونی در همون حالت بودم به خودم اومدم دیدم نشستم میخوام چای ریختم بخورم و هیچ متوجه نشده بودم من کی پاشدم ولی هنوز روی اون سندلی نشسته بودم یادم رفت بگم من که لباس پادشاهی برتن داشتم و روی اون سندلی نشسته بودم کلان رنگ لباس تاج و سندلیم خاکستری بود. من نفهمیدم این چی بود❤