داستان صوتی محمود و نگار نوشته عزیز نسین

[@saeeb7075]

تشکر موفق باشید***

[@ghasemsanaian]

داش ایول داری

[@aftab5707]

کتابهای عزیز نسین‌عالی بودند،یادش بهیر

[@ghasemsanaian]

خوبه

[@aa7364]

واقعا خانواده های شرقی باید این داستان رو بشنوند که آنقدر به جای جوانهاشون تصمیم میگیرند که اون جوونها پیر میشوند و هنوز زندگی ای از خود ندارند . آفرین به نکته بینی عزیز نسین . 👏👏👏

[@nasserjade4218]

عالی بود

[@rezaniaraki9184]

Brilliant.... !

[@majidzahyan5467]

والا به خدا من هنوز بعد از بیست سال همین مشکلو دارم دوتایی پیر شدیم ولی هنوز همه ناراضیند

[@aa7364]

ما یکی از دوستانمان جدی همین طور شده . یعنی خانواده دختر اجازه ازدواج دو تا جوون رو نمیدن. این جوونها پیر شدن و با هم دوست موندن . اما آدم تا ابد که نمیتونه معطل بمونه ، میره پی کارش بالاخره .

[@jalehnazarifard2224]

من متوجه نشدم اخرش چی شدش

[@ala_geyik]

محمود دیگه از پیری نگار ترسید و فرار کرد و دیگه به سوی اون شهر نیومد.

[@Mohammadjavadjb]

محمود بلند کرده مث این که😁😅

[@davood9898]

تو دیگه کی هستی از اول ویسکانسن خندیدم🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍