10:07 این خاطره واقعا ثابت میکنه که هیچ چیز از آدم ها ترسناک تر نیست . این یدونه خاطره بنظرم ترسناک ترین خاطره تو کل سری خاطرات ترسناکه
@baharrahmati17465 ай бұрын
نه بابا چرا چرت میگی؟؟
@1stsahar5 ай бұрын
@@baharrahmati1746 مگه دروغ میگم ؟ نظرمو دادم بعدم مثل آدم حرف بزن وگرنه سرتا پاتو گه میگیرم
@hastibayat-vm4eo5 ай бұрын
@@baharrahmati1746چی رو چرت میگخ
@ReyhanBlue5 ай бұрын
@@baharrahmati1746چی میگی تو نمیدونی چه حسی داره بریده شدن بدنت من خوابشو دیدم هیچوقت یادم نمیره بدترین چیز عمرم بود
@Wahed_bsl5 ай бұрын
مایا من داستان خودم که نیس ولی مال دوست خواهرمه اما یزره بنظرم زیاده که مجبوری یک 6 پارت براش درست کنی میخای برات داستان رو همینجا بفرستم؟
@hastiz16935 ай бұрын
الهی بمیرم برای اون پدر و دختر💔 همه صحنه ها رو تونستم تجسم کنم و این خیلی دردناک بود اشکم دراومد😭
@La_rissa-n2r5 ай бұрын
سلام مایا ، امیدوارم حالت همیشه خوب باشه . قبل از اینکه خاطره رو تعریف کنم ، خواستم ازت تشکر کنم بخاطر ویدیوهای قشنگت و این مایه ی خوشحالی همه ی ماست که به اون چیزی که واقعا لیاقتشو داری برسی :) ❤ خب بریم سراغ خاطره ، این خاطره ، خاطره ی من نیست و مال داداشمه . زمان این خاطره من حدود ۵-۶ سالم بود و من و خانوادم توی یه خونه ای زندگی میکردیم توی مناطق بالاشهر تهران ، اطراف نیاوران . هرکسی که اونجا میومد میگفت فضای این خونه خیلی سنگینه . و وقتیم که تازه داشتیم اسباب کشی میکردیم به اونجا ، کلی شمع که اب شده بودن توی جاهای مختلف خونه ، نوشته های عجیب و چیزهایی رو میدیم که واقعا عجیب بود . بزارید خاطره رو از زبون خود برادرم تعریف کنم ... ۱۲ سالم بود . اون روز مدرسه تعطیل بود و به علت اینکه حوصله ی خودم و خواهرم سر رفته بود تصمیم گرفتیم بازی کنیم . داشتیم بازی میکردیم که کنار در اتاق ، چیزی توجه هردومون رو به خودش جلب کرد .. موجودی بود که دقیقا شکل منو خواهرم بود ... لباس های مارو پوشیده بود ، چهره ای دقیقا مشابه چهره ی ما داشت و لبخند میزد . اما نه لبخند معمولی ، همونطور که خیره شده بود و چشم هاش رو به ما دوخته بود ، از دهنش خون چکه میکرد . من و خواهرم جیغ کشیدیم و دویدیم طرف آشپزخونه پیش مادرمون . هردو قضیه رو تعریف کردیم و بعد از چند وقت دیگران فراموش کردن و منم سعی میکردم بهش فکر نکنم . یه روز تنها توی بالکن نشسته بودم ، به منظره نگاه میکردم و از هوای خنک لذت میبردم . نسیم می وزید و منو فرو میبرد توی خیالبافی و متوجه هیچ چیز نبودم . تا اینکه از گوشه ی چشم همون موجود رو دیدم ، همون لبخند . همون دهان خونی . و چشم های مرموزش که انگار میتونست افکارم رو بخونه . حتی ماجرا به این جا ختم نشد ، توی پارکینگ هم دیدمش اما ماجرا اونجایی بدتر شد که چند سال بعد ، زمانی که ۱۶ سالم بود توی یکی از روستاهای اطراف اصفهان ، توی یکی از خونه های خرابه دیدمش . اون خونه ها خونه های خیلی بزرگی بودن که چندین خانواده زمان قدیم داخلش زندگی میکردن . اونشب پیش دوستم نشسته بودیم ، اتیش روشن کرده بودیم و میخندیدیم . همه چیز خوب بود تا اینکه سگمون که از نژاد ژرمن شپرد بود شروع کرد واق واق کردن ... یک لحظه هم متوقف نمیشد . زوزه میکشید و واق واق میکرد . منم به دوستم گفتم که بره و ببینه که دزد اومده یا گرگ یا قضیه چیه . چون اون اطراف حتی گرگ هم هست و من انتظار همه چیز رو داشتم به جز اون . چراغ قوه رو روشن کردم و با دقت تک تک قسمت های اون خونه ی بزرگ و قدیمی رو از زیر نظر میگذروندم و برای یک لحظه ... دوباره دیدمش . اما اینبار از لبخند خبری نبود . عصبانی بود ، چشماش که انگار خونی بودن خیره به من بودن . من خشکم زده بود ، نگاه میکردم و کل وجودم و تک تک سلول هام ترس رو فریاد میزدن اما خودم انگار که قفل شده بودم و هیچ چیزی نمیتونستم بگم . دوستم اومد ، زد رو شونه ی من و وقتی که پلک زده بودم اون رفته بود . این یکی از خاطرات بود . برادر من کلا خیلی از این موجودات رو چه توی اون خونه و چه توی مکان های مختلف میبینه . اخر سر که میخواستیم از اون خونه بریم ، متوجه شدیم که صاحب خونه دعا نویس بوده و در اصل از اون خونه برای احضار و سایر مراسمات استفاده میکرده . اگر که مایل باشی چیزهای زیادی برای گفتن دارم . #خاطرات_ترسناک لطفا لایک کنید که مایا ببینه .
@mohammadshojae-f2d2 ай бұрын
Maaaryam maryaaaaam koft begiri ba in posti ke fereatad
@KimTaehung2024Ай бұрын
دادااااااش دستت سالمه؟
@Ray_13915 ай бұрын
اونایی که درخواست پارت ۱۹ دارن 😅👇🏻
@GimiUSA5 ай бұрын
مننننننننننن😂
@Karolin-n3n5 ай бұрын
منننننننننننننن😢
@ShagayegYari-he7hy5 ай бұрын
با چه شماره ای میتونیم باهاتون تماس بگیرم در مورد یه اتفاق عجیبی برام تو یه هتل تو آنتالیا برام افتاد ترسناک واقعا شماره تلفنم ۰۹۱۰۷۴۶۰۸۰۰ شقایق هستم
@Shayna-z9f5 ай бұрын
حق منممم😂
@SARI-l8s5 ай бұрын
منننننن
@vaniyayzd55135 ай бұрын
نفسم بند امد دلم سوخت برای اون پدر و دخترش 😭 باورم نمیشه در واقعیت بوده ، دقیقا ترسناکترین خاطره بود شنیدم 💔💔💔
@NafiseFonooni5 ай бұрын
آره واقعا خیلی ناراحت کننده هست
@alirezaamiri475 ай бұрын
واقعا وحشتناکترین بود
@Ailinhosine5 ай бұрын
کدوم؟
@Mk.m5 ай бұрын
دقیقااا🥲💔
@sepideh__61065 ай бұрын
دقیقا چه عذابی کشیدن بنده خداها💔💔💔💔
@snowbliiink5 ай бұрын
انسان ها از جن و ارواح ترسناکترن و بیشتر صدمه میزنن 💔
@hosseinjh82615 ай бұрын
Qataan hamintore
@mahshidrobatjazi28555 ай бұрын
1:00:43 بله عزیزم حتمابفرست❤
@RezvanShabani5 ай бұрын
من که زیر هر پست کامنت میزارم و به قران هیچ وقت لایک نمی گیره. 😮. مایا لطفاً چت ترسناک بزار
@مرتضیعموری-غ7ش4 ай бұрын
بیا کامنت هم گرفتی
@Mahshid-i1n4 ай бұрын
موافقم چت ترسناک بزار مایا❤
@nilaiso5 ай бұрын
نمی دونم چرا دوست دارم مایا خودش تعریف کنه تا اینکه صوتی بقیه رو گوش بدم😭
@mehrsaram35565 ай бұрын
از بس که صداش قشنگه
@mahdinamavari5 ай бұрын
منم ولی ویسا بد نیستنا ولی کیفیتش پایین تره
@Shayna-z9f5 ай бұрын
دقیقا
@MahdisNasibnia5 ай бұрын
منم موافقم خودش بخونه با صدای خودش
@حنانهعبدی-ش7ر4 ай бұрын
منممم❤❤
@vaniyayzd55135 ай бұрын
این سری چقدر عجیب چقدر غم انگیز ، تسلیت میگم دوست عزیز بابت خواهرتون روحش شاد و یادش گرامی ، موافقم کوه ، جنگل لطفا از هم جدا نشید به هیچ وجه ، اون دوتا طویله ها چخبر بود 😲🤦🏻♀️ مایا جون عالی بود عزیزم 🫂💙💗
@Ztiti-io2wd5 ай бұрын
ای کاش دوبار در هفته خاطرات ترسناک داشتیممم
@khodayari14845 ай бұрын
بی نامو نشان بیا توضیح بده چیش جذابه
@J7h.m3z6m95 ай бұрын
به چه درد میخوره خاطرات ترسناک ،دوست داری دروغ ها و داستانهای الکی و بیخودی بشنوی😂😂😂
@Ayhan40545 ай бұрын
@@J7h.m3z6m9بدرد تو نمیخوره..
@ReyhanBlue5 ай бұрын
خب همه بازی ها و فیلم ها و کتاب ها هم همین هستن،راهی برای فرار از دنیای واقعی@@J7h.m3z6m9
@alirezaamiri475 ай бұрын
1:00:44 چرا اینسری انقدر خاطره ها انقدر ترسناکن😭😭
@ReyhanBlue5 ай бұрын
من وقتی داشتم گوشش میدادم برق رفت🙂😂
@alirezaamiri475 ай бұрын
@@ReyhanBlue بمیرم برا دلت💔🤣🤣
@autumnqueen35275 ай бұрын
آره این دفعه واقعا ترسناک بود
@Ayhan40545 ай бұрын
همینجوری خوب و جذابه
@alirezaamiri475 ай бұрын
@Roshana4lif ای وای💀😂
@Aiden-m1f5 ай бұрын
سلام مایا امیدوارم که حالت خوب باشه اسم من غزال هست و اصفهان زندگی میکنم ما قبلا توی یک خونه زندگی میکردیم که خیلی خیلی بزرگ بود و دو طبقه داشت اون خونه قبلا باغ بوده و زیرزمینش هم قنات بوده. و پشت خونه قبرستان شهدا بوده مادرم تعریف میکنه که وقتی تازه رفته بودیم تو ی اون خونه و هنوز وسایل رو بازنکرده بودن تا بچینن مادرم خیلی خسته بوده و از اذان هم گذشته بوده مادرم میگه نزدیک در یک مرد قد کوتاه و چاق با موهای فر دیده که با یه تن صدای عجیب میگفته پاشو برو نمازتو بخون مامانم همونجا از ترس میفته و خوابش میبره وقتی بلند میشه میبینه جانماز از توی کارتن ها دراومده و روی زمینه. توی این خونه اتفاق های ترسناک خیلی افتاده. یک روز وقتی پدرم سرکار میمونده و شب خونه نمیومده من و مادرم کنار هم خوابیده بودیم که مادرم صدای کلید انداختن توی در رو میشنوه و صدای بابامو که میگفته فاطمه غذا چی درست کردی مامانم چون خسته بوده بر نمیگرده و میگه روی گاز هست بردار بخور و چند دقیقه بعد میبینه که میاد کنارش میخوابه و خور و پف میکنه مامانم هم از ترس منو بغل میکنه و میخوابه وقتی صبح بیدار شدیم کسی نبود و وقتی برای پدرم تعریف کرد اون گفت من اصلا اون شب خونه نمیومدم. من توی این ماجرا هاتقریبا سه ساله بودم مامانم میگه بعد از چند وقت دوست پدرم با خانواده اش اومده بودن خونمون و شب موندن وقتی صبح بیدار شده بودن به مادر و پدر میگفت خونتون از ما بهترون داره هرچی اصرار کردن نگفته چی دیده زنش که باورش نمیشده میگه همش خیلات تا اینکه برای مادرم کار پیش میاد و ازخونه میره بیرون و زن دوست پدرم تو خونه تنها میمونه و اون موجودات اذیتش میکنن و به سمتش چیز پرتاب میکنن وقتی رسیدیم خیلی ترسیده بود و میگفت شما گفتید ولی من باور نکردم داستان های زیادی توی اون خونه برامون پیش اومده اگر دوست دارید میتونم بقیش رو هم تعریف کنم در ضمن ما الان توی اون خونه نیستیم و اون جارو دادیم اجاره و خودمون یه خونه ی دیگه خریدیم
@Aiden-m1f5 ай бұрын
لطفا لایک کنید تا مایا ببینه و توی خاطرات ترسناک قرار بده
@مهدیه-ع7م5 ай бұрын
باید هشتک #خاطره ترسناک رو میزدی
@Blinkes-mB314 ай бұрын
#خاطره_ترسناک
@Hani00-l5o4 ай бұрын
وای😢😢
@Maldar-u3e4 ай бұрын
#خاطره ترسناک سلام مایا عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه منم مثل بقیه اومدم داستان خودم رو تعریف کنم این داستان زمانی اتفاق افتاد که من ۱۰سالم بود الان ۶سال از اون ماجرا میگذره اتاق من اینجوریه که تا درشو باز میکنی وارد حال میشی یعنی اتاقم روبروی حاله یه دستشویی هم به اتاقم چسپیده و روبروی اتاقم یعنی تو حال یه گل مصنوعی خیلی بزرگه که برگاشم خیلی بزرگه تعریف از خود نباش من از هیچی نمیترسم اما اون شب فرق داشت یه شب که حدودای ساعت ۳بود از خواب بلند شدم چون احساس سنگینی داشتم رفتم توی دستشویی که صورتم رو اب بزنم که چشمام ناگهانی افتاد به گل مصنوعی داخل حال حس کردم یه موجودی یا حالا هرچی پشت برگه گل هست راستش یکم ترسیدم که یکم نزدیک تر شدم و فهمیدم درست فکر کردم یه موجود عجیب غریب با چشمای قرمز و یه دهنی که انگار شکاف داده بودنش بهم میخندید یه ناخنای خیلی بلندی داشت خیلی ترسیده بودم گفت نترس من و تو قراره دوست باشیم و این اولین دیداره مونه بعد از اون حرفش یه چیز عجیبی از داخل یه قسمتی از بدنش در اورد من درست ندیدم اما شبیه چاقو بود خواستم جیغ بزنم که از شانس بدم اون شب خونه تنها بودم فرار کردم اما با اون چاقوعه تونست یه زخم پشت دست چپم به وجود بیاره که بعد شش سال هنوز رو دستمه و به هر کی میگم حرفمو باور نمیکنه حتی فقطی میگم زخم پشت دستم مال اون شبه میگن نه حتما کار خودته
@SetinRastgoo5 ай бұрын
واییییییییییی عالی مایا جون میتونی بیشتر راجب این خاطرات بسازی؟❤❤
@Im_ermiya5 ай бұрын
سلامتی مایا که با اینکه مریضه ولی سه چهار ساعت جلو دوربین حرف زد که فقط ما لذت ببریم❤ ویرایش: همه لایک کردن جز مایا 😭😂 دهنت
@ReyhanBlue5 ай бұрын
چه مریضی گرفته؟😢
@mlikakd97455 ай бұрын
سه چهار ساعت حرف نزد سه چهار ساعت پای ضبط و ادیت و اپلودش بود
@nazafarin-e3u5 ай бұрын
چه مریضی گرفته؟؟؟
@Im_ermiya5 ай бұрын
اگه ویدیو هاشو دیده باشی تقریبا چند ساعتش توی ادیت پاک میشه پس تقریبا سه چهار ساعت حرف زد بعدشم ادیتش قطعا بالای 1 روز طول میکشه@@mlikakd9745
@AMR_12205 ай бұрын
نمیخوام بزنم تو ذوقت ولی فقط واسه لذت تو نبود واسه پول در آوردنه 😂
@Nikarmy__5 ай бұрын
بهترین قسمت روز: ویدیو های مایا✨
@armitarazavi5 ай бұрын
و ختن>>
@hossein-v1m5 ай бұрын
من با جمله تو بیشتر موافقم@@armitarazavi
@mohamadrezaei30055 ай бұрын
31:30 دیگ آقا احسان کم مونده بود ت.جاوزرکنه ب گوسفند 😂😂😂دم شما گرم آقا احسان مردی کردی ول کردی قهرم کردی😅
@عرفاننوری-ض7د5 ай бұрын
😂😂😂😂😂 دهنت سرویس
@rrozhlna5 ай бұрын
😂😂😂😂😂😂وای دقیقا
@EHSANVAEZI-qv1xo4 ай бұрын
اون گوسفند نبوده!!
@roshan33835 ай бұрын
یعنی با اختلاف، یکی از وحشتناک ترین قسمتای خاطرات ترسناک بود💀 ممنون از روایت گیرا و جذابت مایای عزیز✨
@فاطمهساعدی-ذ6ب5 ай бұрын
باورم نمیشه چقدر میتونن نامرد باشن بیچاره پدر و دختره😢
@Reyhane-fn5bd5 ай бұрын
بعد کلی انتظارر🧚🏼♀️ میشهه خاطرات ترسناک مدرسه و جاهای مختلف هم بزارییی👻 البته اگه طرفتار دارههه!🐾
@Mismokhtari19915 ай бұрын
آرهه👍🏻😁
@mobina-br5th5 ай бұрын
ارع دقیقا❤
@melina_33605 ай бұрын
مایا روز به روز قشنگ تر میشییی🌚🌚
@GimiUSA5 ай бұрын
🗿
@Dr.asalyousefpour5 ай бұрын
شبایی که مایا ویدیو میزاره بهترینه
@SadraDarvishi-yd7gv5 ай бұрын
ای کاش بیشتر از ویدیو ها سری های خاطرات ترسناک رو بسازی واقعا اینجور ویدیو ها حس و حال ترسناک و باحالی داره❤
@پرنیانحسنزادهСағат бұрын
عااااالی بود😊❤مایا جون نظرت چیه یه ویدیو درباره خاطرات ترسناک خودت بگیری؟ 😂❤
@مجتبیمرادی-ذ8د5 ай бұрын
مایا این مدل مو و ناخن و آرایشت خیلی به هم و به خودت میاد😊
@kolbeye-vahshat5 ай бұрын
به به خاطرات ترسناک ، از همه بهتر، موافقید ؟
@javadJavadarab5 ай бұрын
آره 😅
@GimiUSA5 ай бұрын
Yes
@Magic.J5 ай бұрын
13:57 بدترین شرایط اینه که کسی حرف آدمو باور نکنه، مخصوصا پدر و مادر حرف بچشون رو، حتما باید اتفاقی بیوفته تا باور کنن...گاهی یه نفر رو درک و باور بکنی اگه کاری هم نکنی ، از لحاظ روحی خیلی بهش کمک میشه...
@unknown-cp7po5 ай бұрын
خاطرات ترسناک یجور دیگه ای لذت بخشه 🤌
@sHe-kufeh-zh7cn5 ай бұрын
برای اون خاطره صوتی که درباره دختر عمه اش بود درباره بسم الاه به ما هم میگن بگید برای اینکه اگه آب جوش رو زمین بریزه و بچه جن روش رد بشه میمیره میگن بگید که جن سمتش نیاد
@user-kx6ii8ex3c5 ай бұрын
خاطره ی اون طویله خیلی جالب بود انگار دیالوگ ی فیلم بود ی ویدیو بود مستند وحشت درباره یه مردی بود که رفت تو ی خونه ای بعد خواب ی بز دیده بود این داستان و اون بزی که توصیفش کردی خیلی شبیه اون مستند بود. دوست عزیز برای خواهرت هم متاسفم خدا بیامرزه😞 خاطره ی اون دو دختر هم به ما نشون میداد ک نباید به صداها و کمک خواستن ها بی توجهی کرد شاید ما با توجه کردن به این کمک ها شاید بتونیم جون ینفرو نجات بدیم. و اگر دقت کنین سری های قبل یه داستان بود ک ی افغانی اومده بود به چن نفر گفته بود اونجا زندگی میکنه و اینا و شباهت زیادی داشت به داستان حامد. مایا جونم ممنونم برای ساختن این ویدیو و ازین که برای ما زحمت میکشی و سعی میکنی به خواسته های ما ویدیو بسازی دوست دارم❤❤❤❤
@AriaAlizade-u8v5 ай бұрын
احسنت شبیه سناریو یک فیلم بود ترسناک و جالب 😅
@ocih66235 ай бұрын
مایا خیلی قشنگ توضیح میدی با پوست و استخون درکش میکنم ممنونم ازت❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
@nadianagizade5 ай бұрын
لحضه شماری میکردم که بزاریش😍😍♥️اوولیننن کامنت
@user-yougongАй бұрын
سلام مایا ممنون از این پارت خاطره ترسناک واقعن عالییییییی عالییییییی بود❤❤❤❤❤❤❤
@MemchotownАй бұрын
4:43 فیلم داستان اول رو نذاشتی
@MobilePadideh-ul5zt5 ай бұрын
این قسمت از همه ی قسمت های دیگه ترسناکترو عجیب تر بود مایا جون عالی بود خسته نباشیی❤
@goli_19945 ай бұрын
ایشالا همه حیوان ازارا بلایی شبیه اتفاقی ک برای احسان افتاد سرشون بیاد از جن ها تشکر میکنیم ک همچون بلایی سر احسان اورد 👌🏻
@Aydaana-ob8pn5 ай бұрын
آره والا مرض داشته
@mr.m.i70585 ай бұрын
بچه سال انقدر گوه نخور میگم بزه بیاد بخورتت😂😂
@ainazosouli85665 ай бұрын
فقط خدا میدونه چقد من منتظر این ویدیو بودممم هنوز ندیدم ولی مطمعنم عالیه😭💕✨️ مثل همیشه عالی و زیبایی مایا:)))
@ida36075 ай бұрын
22:32 دم چوپانه گرم😢❤
@Arsalan-f5k5 ай бұрын
این پارت نسبت به پارتای دیگه خیلییییییییییی وحشتناک تر بودددد
@lalalena-d2q5 ай бұрын
عالی بود مایا جون🤘🏻🥺🧚🏻♀️
@Im_niyaaa5 ай бұрын
با اختلاف وحشتناک ترین پارت این پارت بود
@Amir28hosin5 ай бұрын
مایا بعد از مستر بیست طولانی ترین ویدئو های یوتیوب داره😅😂😂❤
@sfeh56555 ай бұрын
یکم ترسناک بود😅😅😅 ❤ عالیییی بود❤❤❤
@Mahsimaa45 ай бұрын
خاطره هایی که راجب اتفاقات غیر ماورایی و منطقی تر هستن خیلی ترسناک تر و جالب ترن🤝
@Hgffsh15 ай бұрын
اوکی ولی خاطره ترسناک سریهای پیش اصلا به این پارت نمیرسن😂
@zohaeydani85635 ай бұрын
کل تایم ویدیو داخل آرایشگاه بودم با آرشگر دیدیم😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@Mahdiye73735 ай бұрын
جالبه ۱دقیقه اس اپلودشده بازدیدنداشته ولی ۴۳تالایک داره این نشون میده همه مثله من اول لایک میکنن بعدنگاه میکنن.موفق باشی مایاجان مادوستت داریم وخوشحال میشیم وقتی نوتیف میادچون دوباره مایا یه خوشگل ومیبینیم ویه داستانه جالب گوش میدیم❤
@notfarah18325 ай бұрын
مایای عزیز خیلی ممنون که ب انتقادات دقت کردی و اخر هر داستان اصاب مارو نمیجویی😁😘❤️
@nafisehkhsrojerdy5154 ай бұрын
بهتریننییی مایا
@avinakhalifeh20955 ай бұрын
مایا ممنونم که اینقدر زحمت میکشی ❤ خیلی خیلی ویدیو هات رو دوست دارم ❤ ممنون که برای ما زحمت میکشی❤
@Aisan-s9o5 ай бұрын
ماجرای احسان واقعا ترسناک بود از بهترین خاطره ها بود
@otakoplas9934 ай бұрын
36:22 سلطون با توجه به نظریه درباره ارواح بین دنیای ما و اونا یه دیوار نازک هست که نه ما میتونیم اونارو لمس کنیم نه اونا مارو اونا فقط درحالتی که اون دیوار خیلی نازک بشه میتونیم ببینمشون یا اونا مارو
سلام مایا امیدوارم حالت خیلی خوب باشه❤ مایا منم وقتی توی خونه تنهام هیچ صدایی نمیاد ولی دیروز یه صدایی از اتاق مامانم اینا میومد یا شاید اتاق خودم اینو بگم که اتاق من و مامان بابام کناهمن و یه پذیرایی بزرگ داریم .وقتی صدا میومد توجه ای نمیکردم ولی بعد رفتم و اتاق رو دیدم کمد مامانم بود یکم باز بود کاملا بسته نبود و خب عادیه تا اینکه وقتی دوباره رفتم اومدم کمد یکم باز تر شده بود ولی من برام مهم نبود و توی گوشی رفتم .این داستانم زیاد ترسناک نیست ولی خواستم بهتون بگم 1:02:30
@Oostore_bisabri5 ай бұрын
پارت بعدی خاطرات ترسناک
@THUNDERS01MRONEShOT5 ай бұрын
مایا پارت بعدی خاطرات ترسناک مدرسه رو بساز
@armin61675 ай бұрын
وای یه روزی منو پسر خالم تصمیم گرفتیم که به مغازه بریم وقتی رفتیم خوراکی گرفتیم و داشتیم به خونه برمیگشتیم تو راه یکی که اصن قیافشو یادم نمیاد بهمون گفت مواظب خودت باش منو پسر خالم اصلن به حرفش توجه نکردیم رسیده بودیم در خونه و طبقه دوم بودیم تو راه پله یک چیز شبیه خالم رفت داخل منو پسر خالم خالم رو صدا زدیم ولی کسی جواب نداد رفتیم تو و کل خونرو گشتیم ولی کسی نبود ما قبل اینکه بریم مادرم به من گفت که تی بکشم و من قبل اینکه بریم با پسر خالم مغازه تی کشیده بودم ولی اون موقع رده پا هایی مثل بز تو سرامیکا بود و منو پسر خالم به شدت ترس سریع فرار کردیم وقتی به مادرم میگفتم باور نمیکرد ولی بعد چند دقیقه باور کرد گفت بریم ببینم چی میگید وقتی رفتیم هیچ رده پایی دیگه نبود و منو پسر خالم خیلی تعجب کرده بودیم بعدش به خونه مادر بزرگم رفتیم مادر بزرگم میگفت از طبقه پایین صدا میاد وقتی میرم هیچی نیس منو پسر خالم گفتیم بریم پایین ببینیم چی هست وقتی داشتیم بازی میکردیم در حموم یکدفعه باز شد پسر داییم ۶ سالشه میگفت یه بز میبینم😢
@TIYANA-l5o5 ай бұрын
سلام مایا واقعا عالی بود واقعا این سری خیلی ترسناک بود مخصوصا اون پدر دختره خیلی ترسناک بود😢😢
@abasi18785 ай бұрын
مایا خسته نباشی واقعا خیلی عالی بود و یه سری خاطرات واقعا دردناک بودن😔امیدوارم همچین اتفاقای بدی سر کسی نیاد من همه ی ویدیو هاتو دوست دارم ولی خاطرات ترسناک ویدیو مورد علاقمه بازم مرسی که انقدر زحمت میکشی امیدوارم نتیجه ی زحمتات از چیزی که فکرشو میکنی هم بهتر باشه❤❤
@me-fc9gm5 ай бұрын
2:58am تنهایی و داری یکی از ترسناک ترین پارتای خاطرات ترسناکو میبینی:)
(ادامه کامنت قبل درمورد کیش)مجدد یه چیز به این خانم کیشوند بگم؟ مربیشون رو میشناسم و خواهرشون و همسرشونو، دقیقا اون دختر اون موقع که الان زن میانسالی شده وجود داره واقعا توی اون طویله زندگی میکرده بعضیا به اسم ناتاشا بعضیا صفورا بعضیا صوفیا بعضیا صوفیا میشناسنش، اعتیاد داره و اون سالها طبق گفته صاحبخونه از سر دلسوزی اون طویله رو دراختیارش گذاشته، واقعا ظاهر عجیب و نگاه مرموزی داره و اکثرا توی همون محدوده به امید پیدا کردن عتیقه میتوونی ببینیش
@Volleyball-15a5 ай бұрын
ادامه ؟ مگه قبلا هم کامنت گذاشتی میشه اولشو بفرستی
مایا میشه یه ویدیو راجب موجوداتی که مربوط به جنیان هستن و اسم و داستان خاصی دارن توضیح بدی و صحبت کنی؟
@asal55155 ай бұрын
کاش، دیگ خاطره ویسی نزاری همشو خودت تعریف کن مایا
@alaheashgh73495 ай бұрын
واقعااا واقعااااا اون داستان دومی (( قتل های بهبهان )) حال منو واقعا بد کرد و 🥺 نشونم داد هیولا ها فقط تو جهنم نیستن روی زمین باید پیداشون کنیم واقعا عجیبه این دنیا
@sevinlotfi-hh3pq3 ай бұрын
3:33 چرا ویدیو رو نزاشتی😢
@dmyzoli5 ай бұрын
مرسی مایا جان که به نظر های ما اهمیت میدی و زحمت زیادی میکشی❤❤😊😊
@Nini.kosholo5 ай бұрын
مایا انگار مثل قبلا خوشحال نیستی با ما درد و دل کن ما پیشتیم❤
@arminsetarebin3435 ай бұрын
36:48 خانه وحشت: ترسناک ترین بود آدرنالینم کلی الان بالاس 🤯
@ZohaP-f2l5 ай бұрын
وای وای😍
@Sednaa-g7n3 ай бұрын
عالی بود 😮❤
@Ashilstory21 күн бұрын
سلام مایا تو بهترینی ❤❤
@soori.2155 ай бұрын
تا نوتیف اومد وسط یه کار دیگه بی معطلی و بدون فکر کردن زدم روی ویدئو😊
@saraaslan61365 ай бұрын
اوللل
@بگاربگتکقگ5 ай бұрын
به نظر من اون پسر های همراه شما با اون شخص همکاری میکردن چه نیازی یوده ۲ نفر با هم برن کلیدها ببرن ۲۵کیلومتر را برای سواری نهایت ۳۰دقیقه طول بکشه در برگشت عمدا تعلل کردن تا اون شخص به خواستش برسه و اینها هم از قولهای که به شما دادن راحت بشن با تعرض اون آقا به شما والا آنقدر جسارت نداره بیاد سراغ ۲تا خانم شما بهتر در دوستی خودتون تجدید نظر کنید
@Kimyuna-ve7cy5 ай бұрын
مث همیشه عالی بود مایا واقعا ممنون که همیشه وقت میزاری و در تلاشی و سعی میکنی با ویدیوهای جذابت مارو سرگرم کنی و باعث میشی ما لذت ببریم🥲💜
@Saba_19125 ай бұрын
پتو+کولر+نصفه شب+خاطرات ترسناک =🛐
@shakila-k5y5 ай бұрын
داستانی که داشتی تعریف میکردی اخراش دقیقه۲۳:۲۱ثانیه میشه طبق قانون(نمیدونم کدوم ماده و تبصره) صیغه موقت نه نیاز به شاهد داره ونه نیاز به نوشتن کسی نه میتونست بگه صیغه نبودن و نه میتونست بگه صیغه بودن در نتیجه از این لحاظ میشه گفت خیالشون میتونست کمی راحت باشه(توی دانشگاه قانون مدنی۱پاس کردم و مالع پارساله و یادم نیست که کدوم ماده میشه)
@Lina-ec1sy5 ай бұрын
مایا خانم برای من هم چند مدت پیش همچنین اتفاقی افتاد ، صبح بیدار شدم دیدم روی ناخن کوچکه و ناخن کناریم رنگ هست اول فکر کردم زردچوبه هست ولی وقتی بود کردم بوی حنا میداد به خدا راست میگم حتی به شوهرم نشان دادم ❤️🇦🇫❤️ این هم بگم دست راستم بود ❤
@nilook_nr5 ай бұрын
حنای هست ک توسط اجنه عاشق بدست زده میشه طی مراسم حنابندان که اصولا جن عاشق اینکارو میکنه و حتی توی خاب ممکنه خاب عروسی وخاستگاریت روهم ببینی ک اگر اینجوره پیگیری کن البته نشونه های بیشتری داره که باید خودت ببینی ایا چیز دیگه ی هم هست ک تجربه کرده باشی یانه
@هانیهمحالی5 ай бұрын
سلام مایا جون هانیه هستم اون وقت کوچیک بودم کنار مامان و بابام خوابیده بودم فکر کنم ساعت ۳شب بود تشنه بودم بیدارشدم خواستم مامانمو بیدار کنم یک دفعه یه نفر که قدش خیلی بلند بود با لباس خیلی بلند دیدم انکار که منتظر یه نفر بود هی اون ور اون ور میکرد من خیلی ترسیدم مامانمو بیدار کردم گفتم مامان این چیه مامانم کفت چی کجا گفت نترس هیچی نیس فردی که از خواب پاشدم همه چیو برا مامانم گفتم با پدر بزرگم تماس گرفت ببین مایا جون اون وقتا پدر بزرگم یجورایی جن هارو میدید پدر بزرگم گفت اون شب اجنه توی خونه شما بوده من که اینو شنیدم خیلی ترسیدم ولی از اون شب به بعد هیچ چیز دیگه ای ندیدم و خیالم راحت شد
اولین کامنت ❤❤❤❤❤ من هیچوقت لایک نگرفتم به جان پدر مادرتون لایک کنید😢😢
@TahooKahoo-vn9zw5 ай бұрын
من به جان مادرتو لایک میکنم
@M234785 ай бұрын
ولی قسم نخور یه لایک ارزششو نداره عزیز🦋✨
@MahbanoH3 ай бұрын
راست میگه عزیزم 🎉@@M23478
@مهدیپرواز-ظ6ف5 ай бұрын
من بهبهانی هستم و اینو قدیمی هامون هم تعریف میکنن
@Khane_ma5 ай бұрын
بهبهان بختیاری هستن یا عرب؟
@farzannight24735 ай бұрын
نه عرب هستن نه بختیاری، بهبهانی هستن.ولی لر های شهر های اطراف هم زندگی میکنن
@Pomo_him5 ай бұрын
بهبهانی یا لرن عرب تابحال ندیدم تو بهبهان @@Khane_ma
@Amir.aisani5 ай бұрын
بهبهانی جولغونی ؟
@aliabedini39015 ай бұрын
سلام بهبهانی ها به دو دسته تقسیم میشن@@Khane_ma:بعضی از بهبهانی ها لُر هستن و بعضی ها نه لُر هستن نه عرب هستن
@ستارهبهنامفر5 ай бұрын
واقعا خاطرات ترسناکی بودن ،مایا جون حستبی لاغر شدی 😍😍کاش بگی چ طوری 😅
@sltangang5 ай бұрын
بلاخره خاطره ترسناک بنازم❤❤
@MH-M645 ай бұрын
مایا جون تو داستان آخر دقیقه ۱:۱۰ تا ۱۱ یه نوری جلوی دوربین رد شد من متوجه اش شدم
@alam60555 ай бұрын
سلام دوستم ،ساعت یا دقیقه رو دقیق تر بده ،چه ساعتی یعنی دقیقا چه دقیقه ای ،من هم دوست دارم ببینم .ممنون
@MH-M645 ай бұрын
@@alam6055 ۱:۱۱:۴۳
@Volleyball-15a5 ай бұрын
ما هم دیدیدم خدایی عجیبه
@ronikasanati32905 ай бұрын
سلام مایا من ۱۱ سالمه ووقتی که ۶ سالم بود رفتیم با دختر دایی بابام رفتیم آب بیاری برای داداشم فکر کنم که ساعت ۳بود بعد رفتیم توی آشپز خونه و دیدیم که یه سایه سیاه داره جلوی گاز میرقسید و آشپزی میکرد ودوتامون ساکت موندیم و خم شدیم که شاید سایه خودمون باشه ودیدیم نه دیدم و رفتیم سمت اتاق ودر بستیم وبه داداشم توضیح ردادیم که گفتیم زنگ بزنیم به بابام داییم که گفتیم نه بدتر میشه هیچ کاری نکردیم تا ساعت ۷ صبح بیدار موندیم😮
@Yasi-m7o5 ай бұрын
هیچ چیز واقعاً ترسناک تر از ادما نیست!
@Faezehh_5 ай бұрын
این قسمت خیلی پشم ریزون بود😮
@majank67445 ай бұрын
این واقعا یکی از بهترین قسمت های خاطرات ترسناک بود مرسی😍