Рет қаралды 153
شعری از محمود درویش
نپرسیدند
آن سوی مرگ چیست
گویی که نقشه بهشت را بهتر از کتاب زمین میدانستند
سئوال دیگری ذهنشان را مشغول کرده بود
چه خواهیم کرد
پیش از این مرگ؟
در کنار زندگیمان زندگی میکنیم و زنده نیستیم
گویی که زندگی ما بخشی از بیابان است
که خدایان مُلک بر سرش اختلاف دارند
و ما همسایگانِ غبار گذشتههاییم
زندگیهای ما باری است بر دوش شب مورخ
هر جا پنهانشان میکنیم
از غیاب سر بر میآورند
زندگیهای ما باری است بر دوش نقاش
که نقش میکشمشان و
به یکی از ایشان تبدیل میشوم و
مه مرا در خود میپوشاند
زندگی ما باری است بر دوش ژنرال
چگونه از یک روح خون سرازیر میشود؟
و زندگی ما باید همانگونه باشد که میخواهیم
میخواهیم که اندکی زنده باشیم
نه برای چیز خاصی
بلکه تا قیامت را پس از این مرگ محترم بشماریم
و بدون قصد، اقتباس کردند
این سخن فیلسوف را
مرگ برای ما مفهومی ندارد
وقتی هستیم، او نیست
و رویاهایشان را مرتب کردند
به شیوهای متفاوت
و ایستاده به خواب رفتند