Рет қаралды 2,709
نداند رسم یاری، بی وفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد، دلازاری که من دارم
و گر دل را به صد خواری، رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید، دل زاری که من دارم
به خاک من نیفتد سایه ی سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا، گهی دستی زنم بر سر
به کوی دلفریبان این بود کاری که من دارم
دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی
ز بستر می گریزد، طفل بیماری که من دارم
ز پند همنشین، درد جگر سوزم فزون تر شد
هلاکم می کند آخر، پرستاری که من دارم
رهی آن مه به سوی من، به چشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف، خریداری که من دارم
رهی معیری - #غزلیات
شماره 94
#شعرفارسی