اگر آن زن میخواست فرار کند چرا زودتر این کار را نکرده بود و اگر میخواست فرار کند چرا باید دست و پای مرد را میبست میتوانست مثلاً وقتی آن مرد خوابیده است برود یا اصلا صبر کند صبح بشود و بعد به آن مرد بگوید نمیخواهد با او زندگی کند اصلاً از اینها گذشته چرا باید احساسات آن زن فقط وقتی در اتاق وارد شده بود تغییر کند قبلش داشت برای آن مرد قربان صدقه میرفت حالا اگر آن زن به پول نیاز داشت چرا همه پول را نبرد و نصف شب به تنهایی از یک مسافرخانه خارج شهر تنهایی رفته است در حالی که به گفته خودشان شهر پر از خلافکار و دزد است از اینها گذشته وقتی آن مرد خودش مشکوک بود که زنش هنوز عشق دیگری در دل دارد و در آن شهر که معشوق سابقش زندگی میکرده است آمدهاند چرا باید قبول کند آن زن دست و پایش را ببندد آن هم در اتاق کشتن نویسنده خواسته از زوری یک نفر نفر دیگری را بکشد که هر طور شده داستان را جمع و جور کند