داستانهای ترسناک واقعی | 9 انیمیشن بسیار ترسناک فارسی

  Рет қаралды 44,434

SoDark

SoDark

Күн бұрын

Пікірлер: 139
@SoDark
@SoDark 2 ай бұрын
0:00 ۱_عقرب باز 5:28 ۲_عروسی رویایی من 7:33 ۳_مامان. مگه تو خونه نیستی؟ 10:53 ۴-پله های مرموز 14:28 ۵_تنها درخانه 16:55 ۶_مرد توی کوچه 22:36 ۷_میدونم خونوادم قراره چه جوری بمیرن 26:10 ۸_تو مدرسه زندانی شدیم 29:20 ۹ _بازی تو پارکینگ
@sarehshariati7127
@sarehshariati7127 2 ай бұрын
سلام من سارا هستم ۱۴ سالمه و با پدر و مادرم زندگی میکنم.میخوام یه داستان راجع به خودم براتون تعریف کنم.تقریبا مال یک سال پیش بود.صبح بود و تازه بیدار شده بودیم.بابام رفته بود سرکار و مامانم قرار بود کلاس آنلاین داشته باشه.قبل از شروع کلاس یه فنجون چای برام ریخت و سفارش کرد که حتما لیوانو به ظرفشویی برگردونم و بعد رفت سر کلاسش.من یکم با تبلت بازی کردم و صبر کردم تا چای سرد بشه.چایمو خوردم و لیوانو گذاشتم رو ظرفشویی بعد به سمت اتاقم رفتم تا کتاب بخونم.وقتی از خوندن خسته شدم به اتاق پذیرایی رفتم اما باور نمی‌کنید چی دیدم.لیوان همونجایی بود که مامانم گذاشته بود و بهم گفته بود بزارمش رو ظرفشویی!با خودم گفتم حتما خیالاتی شدی دختر.پس دوباره لیوانو برگردوندم رو ظرفشویی و رفتم تو اتاق یکم با تبلت بازی کنم.بعد از یه مدت تشنم شد و رفتم بیرون تا آب بخورم ولی وقتی میز پذیرایی رو نگاه کردم خشکم زد.لیوان دوباره رو میز بود!دو بار دیگه هم جا به جاش کردم و بعد هر بار رفتم تو اتاق و برگشتم اما هر بار همون اتفاق قبلی افتاد.دیگه داشتم میترسیدم که کلاس مامانم تموم شد.آخرش به اون گفتم لیوانو بزاره سر جاش ولی وقتی داستانو براش گفتم باور نکرد.من تا به امروز نمیدونم که اون لیوان چطوری تلپورت میکرد.
@Delarammm7575
@Delarammm7575 2 ай бұрын
یاخدا
@sarehshariati7127
@sarehshariati7127 2 ай бұрын
سلام سو دارک عزیز میشه لطفا داستان منو بزاری؟
@A7_nnn
@A7_nnn 2 ай бұрын
کسشر
@RickyDeakyTwD
@RickyDeakyTwD 2 ай бұрын
کسیشر😂😂😂😂😂😂
@Karo_ir
@Karo_ir 2 ай бұрын
خوب تهش چی
@sharmy5361
@sharmy5361 2 ай бұрын
یه جا شنیده بودم که این پله هارو اگه وسط جنگل دیدید اصلا ازش بالا نرید اینا مثل دروازه ورود و خروج به جهنم یا حتی بهشت ان (این فقط یه فکته)
@ZeynabAlmasi-f5p
@ZeynabAlmasi-f5p Ай бұрын
‌واقعا 😢😢
@AMIN995AH
@AMIN995AH 2 ай бұрын
ترو خدا میشه کامنت منم لایک کنین؟😢
@yasinbarati-zf7uy
@yasinbarati-zf7uy 2 ай бұрын
تابحال کامنتم لایک نخرده😊😢
@azta-gq2zj
@azta-gq2zj 2 ай бұрын
لایک کردم داداش
@حسینمقدم-ض8ش
@حسینمقدم-ض8ش 2 ай бұрын
من میدونم این حرف رو بزنم به من می خندید ولی به هر حال حرفی که دارم میگم این پله ها در مخفی دار که بهشت یا جهنم میرسونه
@mamad3000
@mamad3000 2 ай бұрын
بکی
@parisatabandeh4989
@parisatabandeh4989 2 ай бұрын
لایک کردم عزیز🎉
@Moofjchh
@Moofjchh 2 ай бұрын
به کی.م
@samyar_az
@samyar_az 2 ай бұрын
عالی و متفاوت
@Mobin-em6wr
@Mobin-em6wr 2 ай бұрын
تکراری❤❤
@ArshiaBagheri-z1g
@ArshiaBagheri-z1g 2 ай бұрын
چاکرم داداش سودارک جانم
@ParhamHedshaT
@ParhamHedshaT 2 ай бұрын
عالی
@ReyhanehKhaksar
@ReyhanehKhaksar 2 ай бұрын
اخجوووون داستانهای ترسناکتون خیلییییی عالیه ترخدا بیشتر طولانی بزارین ممنون❤
@Attena45
@Attena45 2 ай бұрын
جالب بود همش 😊
@Parsanhj
@Parsanhj 2 ай бұрын
می دونستی 2 بار بزنیدروکامنت لایک میکنه
@Lalisaa_miaa
@Lalisaa_miaa 3 күн бұрын
بسیار عالیییی
@azta-gq2zj
@azta-gq2zj 2 ай бұрын
عالی😅
@امیرحسینصبوری-ض2ش
@امیرحسینصبوری-ض2ش 2 ай бұрын
عالی سلطان سودارک ❤
@samasama2698
@samasama2698 Ай бұрын
داستان چهارم بسياری دارک بود😮
@Lisa_q6su
@Lisa_q6su 2 ай бұрын
وای چه باحال بود🎉🎉❤❤
@KIAN-MEHR33
@KIAN-MEHR33 2 ай бұрын
از کانالتون خیلی خوشم اومده بیشتر داستان بزارید❤😊
@Nerd2156
@Nerd2156 2 ай бұрын
عالی بود مثل همیشه 😊
@ParhamHedshaT
@ParhamHedshaT 2 ай бұрын
چاکرم
@Roghaye_Abbasi
@Roghaye_Abbasi 2 ай бұрын
وای خیلی خفن بود دمت گرم..
@ARYA-q7e
@ARYA-q7e 2 ай бұрын
GOOD❤
@AvisaKaramy-pi4xi
@AvisaKaramy-pi4xi 2 ай бұрын
سلام من اویسا هستم ۱۳ سالمه و این اتفاق ماله یک هفته پیشه مامانم رفت سرکار وخواهرم خونه دختر خالم بود و من تنها شودم، رفتم حمام که بعد از پنج دقیقه یکی در زد اما وقتی به در نگاه کردم وحشت کردم راستش در حمام یه شیشه داره که طرح داره که نمیشه داخل رو دید اما میشه فهمید که کسی پشت در دیدم یه مرد خیلی دراز پشت دره وحشت کردم همون جا خشکم زد بعد مرد گفت اوووو چه بدن خوشگلی گیرم امد گفتم برو گمشو عوضی بعد چاقو تیزِ شو چسباند به شیشه چند دقیقه ای همون جا بود و بعد رفت اومدم بیرون ولی هیشکی نبود. تا الان من اینو به هیشکی نگفتم
@YounesJangjoo
@YounesJangjoo 2 ай бұрын
عالی بود ❤❤❤
@fahimsadat
@fahimsadat Ай бұрын
عالیست موفق باشید❤😊
@Mobina-r7e
@Mobina-r7e 2 ай бұрын
عالیییییییییییی هستی ❤❤❤❤ ‏‪0:14‬‏
@amiraslani8441
@amiraslani8441 2 ай бұрын
عالیی❤
@YasinTahmasebi-ys1tn
@YasinTahmasebi-ys1tn 2 ай бұрын
اولین لایک و اولین بازدید پین نداره
@taranehmosadegh9076
@taranehmosadegh9076 2 ай бұрын
اول که کلیپ خیلی عالی ای بود . یه مطلب دیگه که الان به ذهنم رسید راجع به داستان چهارم ... در مورد اون پله ها هست. شاید نظرم احمقانه باشه ولی انگار یه جور سمبله.. انگار که وقتی آدم میخواد به دار آویخته بشه از اون پله ها میره بالا البته برای یه سری مورد نه همشون که اونم احتمالا بر میگرده به داستان های خیلی قدیم و همینطور باور های قدیمی ... به طور مثال وقتی اون افسر پلیس دختر رو دید و وقتی دنبالش کرد پله ها رو دید انگار که دختر به همون نحوی که گفتم مرده ..شاید این باشه نمیدونم ولی خب برام جالب بود (امیدوارم واضح گفته باشم)
@محمدطاها-ح4ظ
@محمدطاها-ح4ظ Ай бұрын
نمیدونم چرا ولی از خود ویدیو دارک تر بود
@taranehmosadegh9076
@taranehmosadegh9076 Ай бұрын
@@محمدطاها-ح4ظ ای بابا😂💙
@LeylaLili-nj9tp
@LeylaLili-nj9tp 12 күн бұрын
من تمام ویدیو هایت را دوست دارم ❤❤❤❤❤❤❤❤
@MahgolGholihe
@MahgolGholihe 2 ай бұрын
من عاشق این جور داستان های ترسناکم❤.
@حسینمقدم-ض8ش
@حسینمقدم-ض8ش 2 ай бұрын
من میدونم این حرفی رو بزنم روی من میخندید ولی به هر حال فکر کنم این پله ها یه در مخفی داره که به بهشت یا جهنم می رسونه
@Mahya3029
@Mahya3029 20 күн бұрын
سلام من یه داستان دارم بهش نمیگم ترسناک ولی : یه روز وقتی ۵ سالم بود رفتیم تو قزوین خونه شوهر خالم وقتی رسیدیم قرار شد یه دو روز بمونیم بعد بریم یه جای قدیمی به اسم قلعه حسن صبا میگن تو نوک کوهش زیر زمینش یه موشک کار گذاشتن خلاصه رفتیم اونجا کلییییی پله اونجا بود تا بالا میرسیدیم دو ساعتی میشد البته اگه مادربزرگ و خالم میخواستن برن ۲ ساعت میشد خلاصه مادر پدرم دختر خاله هام باهم رفتن بالا قرار شد من و مادربزرگم و خالم و برادر بزرگتر گاوم باهم پایین بمونیم بعد نیم ساعت خالم گفت بریم بالا پله هارو رفتیم بالا اونجا یه آلاچیق خوشگل بود خالم چادر خودشو پهن کرد روش با خالم و برادرم خابیدیم یه ۵ دقیقه دراز کشیدیم زیر پام دیدم یه عقرب گنده داره راه میره من بچه بودم اسکل بودم😅میخواستم عقربو بگیرم خالم با ترس سریع دستمو گرفت گفت نباید به اون دست بزنی! بعد یک ربع بقیه از بالا قلعه پایین اومدن منم دویدم رفتم سمتشون خالم داشت با داداشم صحبت میکرد حواسش به من نبود اونجا یه شن داشت ریزش میکرد منم بدو بدو رفتم سمت بقیه پایین پله هاش یه دره خیللیییییییییییی عمیق بود یعنی میوفتادی بهشت و جهنم رو هم نمیدیدی خلاصه بدو بدو رفتم از رو شن ها سر خوردم فقط یک ثانیه تا مرگم فاصله داشت یه پام لیز خورد اون یکی پام هم داشت لیز میخورد دختر خاله بزرگم سریع دستم رو گرفت باهم منو بالا کشیدن یه پلیس اونجا بود اون به بقیه گفت داره میوفته وگرنه الان اینجا نبودم🤣
@Sogol-z7y
@Sogol-z7y 2 ай бұрын
اولین‌کامنتم 🎉🎉
@SamiraSarwari22
@SamiraSarwari22 2 ай бұрын
واااای چقد داستانحای ترسناکیه❤❤❤😮😮😮
@gdfdjstdyd4022
@gdfdjstdyd4022 2 ай бұрын
ندیده میکم علی
@forughalipour7089
@forughalipour7089 2 ай бұрын
عالی بود.ممنون ❤🌺🙏
@MIED_FOR
@MIED_FOR 2 ай бұрын
اولین کامنت
@nazi-u2b
@nazi-u2b 2 ай бұрын
چرا انقدر دلم برای عقرب باز سوخت
@Christopher666g
@Christopher666g 2 ай бұрын
چون شیطانی برای همین
@nazi-u2b
@nazi-u2b 2 ай бұрын
چون من نمی دونم گریه ی کسی حتا ادمای بد​@Its-GomName
@zeino-g2m
@zeino-g2m 2 ай бұрын
برای هر ادمی نباید گریه کرد و دل سوزوند:)) مثل عقرب بازه
@user-soroush23
@user-soroush23 2 ай бұрын
سلام سریع صد کا شو
@ZAdavi-e2i
@ZAdavi-e2i 2 ай бұрын
عالی گوشیه هرکی پیشم باشه میگم سودارک رو دونبال کنید❤❤
@HjamaEdits
@HjamaEdits 2 ай бұрын
فکت: این ویدئو هشتصدمین ویدئوی سو دارکه
@mehranXalkani
@mehranXalkani 2 ай бұрын
منم یه داستان دارم میخوام به اشتراک بزارم حدود ۷ ماه پیش من و رفیقام نشستیم عرق خوردیم بد جوری مست کردیم که ناگهان رفیقم گفت بریم یه جای جن زده ما هم که مست بودیم نخواستیم رود از پیشه هم بریم فرار بود رفیقم عرفان بره سر بازی ما هم گفتیم یه شب بی‌نظیر بسازیم خلاصه من ک رفیقام عرفانو فرزاد رفتیم به محله جن زده اون جای جن زده که حدود یه ساعت با ما فاصله داشت رفیقام که پایه بودن رفیتم به اون محل ما هم گفتیم تا اینکه برسیم یخورده تحقیق کنیم که چجوری جن احضار میکنن وقتی که رسیدیم دوتا جا بود یکیش بیمارستان متروکه اس و یکی داخل قبرستان که در وسط قبرستان یه ساختمان شبیه مسجد که خیلی کوچیک بود داخلش پره قبر بود اول رفتیم به بیمارستان متروکه ناگهان یه چیزی دیدم که تنم با گفتنش مور مور میشه دیدم یه چیزه خاکستری مانند که اصلا شبیه انسان نبود در دل تاریکی که حدود ۵۰ متر با ما فاصله داشت داره از یه از داخل پنجره تخریب شده به ما نگا می‌کرد رفیقم عرفان جا زد نمیومد ولی من و فرزاد هرکاری که کردیم نمود از اونجایی که من و فرزاد علاقه زیادی به چیز های ترسناک داریم جرعتمون زیاد شد رفتیم داخل بیمارستان که ببینم چی بود هیچی ندیدم جز خرابه های ساختمان ناگهان یه سنگ بهمون پرت شد رفیقم بدو فرار که منم که دیدم فرار کرد منم که دیدم رفیقم داره فرار میکنه منمم فرار کردیم خلاصه از اونجا دور شدیم زیاد نترسیدیم چون هیجان زدیم از اونجایی که الکل خوردیم بهمون خش می‌گذشت تصمیم گرفتیم به عرفان چیزی نگیم که حداقل قبرستون بیاد بعد رفتیم قبرستون که بینه دوتا کوه داخله تنگش یه نیم ساعت از شهرمون دوره رفتیم به قبرستان که درور تا دورمون قبر بود هیچ چیزی اونجا نبود فقط قبرو یه روخانه و کلی قورباغه صدا میدادن رفتیم به وسط قبر ها به ساختمان شبیه مسجد که کوچیک بود پره قبر شهیدان من گوشیمو در آوردم فیلم میگرفتم که بعدا اگه چیزی دیدم به بقیه نشون بود وقتی رسیدم به به اون ساختمان حدود یه متر مونده بود که به درش برسیم ناگهان یه صدای مهیب که صدای هیچ حیوانی شبیه نبود آوند مثله یه جیغ مردانه رفیقم فرار کرد منم خشکم زد رفیقم عرفان فرار کرد کلی جیغ میزد رفیقم فرزاد برگشت من کشوند ما هم دیگه کلی دیدیم که از اون جای وحشت ناک بریم اط اونجا که فرار کردیم رفتیم داخل شهر گوشیمو چک ک دم ببینم چیزی افتاده یا نه در کمال تعجب همون موجود خاکستری بود در بیمارستان دیدیم تو عکس چشماش آنقدر می‌درخشیدن که تصویرش تار افتاد ولی خیلی بلند بود یه بدن بدون مو ناخوناش بلند بودن که میله های درو گرفته بودن منم سریع پاکش کردم میترسیدم آلن هفت ماه شده و جرعت ندارم برم ماجرا جویی
@Delarammm7575
@Delarammm7575 2 ай бұрын
اگ همش واقعی بود پشمام ..
@mehranXalkani
@mehranXalkani 2 ай бұрын
@@Delarammm7575 واقعی حتی پیشه شیخ رفتم گفت بخاط اینکه الکل مصرف کردی خدشو بهت نشون داده
@zeroyalk
@zeroyalk 2 ай бұрын
پله های روبه جهانی دیگر
@MARZIEHArezo
@MARZIEHArezo 2 ай бұрын
خیلی عالی
@Anih.m
@Anih.m Ай бұрын
من آنیام و ۱۳سالمه این داستانی که من براتون میگم ماله یه سال پیشه وقتی رفته بودم سر کار مامانم که تو یه سالن ارایشگری کار میکرد اون موقع هم یکی از رفیقاش از یه شهر دیگه اومده بود شهر ما اون تقریبا یه کراپ و شلوار سفید داشت راستش وقتی دیدمش ازش خوشم نیومد و بهش محلی ندادم شب وقتی با مامانم رفتیم خونه و من خوابیدم یجوری بود که انگار بختک افتاده بود روم و هییییچ جوری نمیتوستم بدنمو تکون بدم یه لحظه احساس کردم یکی داره روم پتو میتدازه اخه من وقتی شبا میخوابم رو خودم پتو نمیندازم و گرمم میشه خلاصه یه ذره چشمامو باز کردم و شوکه شدم دیدم دوست مامانم داره روم پتو می‌کشه 😐💔یعنی برگام ریخت فقط زود چشمامو بستم و خوابیدم صبحش از مامان بابام پرسیدم شما روی منو کشیدین شب؟گفتن نه💔😐 ممنون میشم داستان منم بزارین 😐💔
@RasoliRasoli-b1g
@RasoliRasoli-b1g Ай бұрын
😢😮
@ParhamHedshaT
@ParhamHedshaT 2 ай бұрын
اولین نفر
@VolvoVolpoi
@VolvoVolpoi Ай бұрын
🎉🎉🎉🎉
@Mohamad907-g6e
@Mohamad907-g6e 2 ай бұрын
عشقی😊
@Ariyn132
@Ariyn132 18 күн бұрын
‏‪29:48‬‏ بابااا من که اینو تجربه کردم😢
@aliPar-l8c
@aliPar-l8c 2 ай бұрын
یعنی اگه من داستانمو تعریف کنم و توهم بزاری هرچی از قبل گذاشتی فقط یه شوخی میاد.... ولی خیلی کانالتو دوست دارم
@دانیالتیمورخانی-ن4ذ
@دانیالتیمورخانی-ن4ذ 13 күн бұрын
عقرب باز
@Ariyn132
@Ariyn132 18 күн бұрын
دعا کن باشه👌🙄
@Fall_day2134
@Fall_day2134 2 ай бұрын
سلام من اسمم پارساس و الان که این خاطره رو میگم 16سالمه موقعی که من ۱۱ساله بودم و کلاس پنجم بود یک اتفاق بدی رو تجربه کردم و هنوزم که اسم بیرون رفتن رو میارن موی بدنم سیخ میشه من اون موقع دوست توی مدرسه زیاد داشتم ولی یک روز یکی از دوستام به اسم رادین گفت بیا خونمون اون به سه تا از دوستای دیگمونم گفت رهام و اریو من واقعیتش حس خوبی به اون مهمونی نداشتم ولی خب چون مادرش خیلی اسرار داشت و حتی خودش دیگه مجبورشدو برم و من و اریو و رهام با سرویس مدرسه رادین رفتیم ما مدرسمون تایم ظهر بود ساعت ۵ که زنگ مدرسه خورد رفتیم با سرویس اون منظورم از سه تا دوست یه دوست دیگه داشتیم اونم اسمش اریو بود اون کفت من ساعت۷با پدرم میام و ما رسیدیم خونه با مادرش سلام کردم یکم احوال پرسی کردیم منتظر موندیم تا اریو دیگه بیاد ما حدود ساعت۶و۱۵دقیقه شد و رادین گفت بچه ها میایم بریم بستنی بخریم تا اریو میاد حقیقتش من برای اینطور چیزایی زیاد دل نداشتم ولی آنقدر اسرار کردن مجبور شدم برم و ما رفتیم یک سوپر مارکت دور از خونشون نه خیلی روز ولی حدود۱۵دقیقع راه بود ما تو راه گفتیم و خندیدیم و سماق و جوهر لبمو و لولشک خریدیم که ببریم خونه بخوریممم و یهو دیدم صدای اکلیل سرنج اومدم و من خوابیدم زمین دیدم سری اریو گفت اون صدا اکلیل سرنج بود از اونجا که رادین خونشو زیاد بلد بود رفت خونه و حتی مارو نبرد منم سریع پشت رش دویدم و دیدم اریو خورد زمین ولی من اهمیتی ندادم و دیدم اریو چند تا مرد که قدشون حدود ۱۹۰بود اریو رو گرفتن دارن میبرن من رفتم کمکش کنم رادین منو کشید گفت ولش کن و خوشبختانه دیدم سریع پدر اربو و اریو رسیدن و پدر اریو دزد هارو گرفت و ما به خوبی رسیدیم و پدر اریو با پلیس ها تماس گرفت و پلیس ها قاتل هارو گرفتن و اون ها به ۱۲سال حبس محکوم کردم و خدا میدونه اگه اون روز پدر اریو و اریو بهمون نمی رسیدن چه بلایی سر دوستم میومد سو دارم جان حتما اینو بزار ممنونم😊
@Ayla-qe6ff
@Ayla-qe6ff 2 ай бұрын
چرت و پرتی قدشونو چطوری تشخیص دادی مگه اسکول گیر آوردی 😂😐😒
@MIED_FOR
@MIED_FOR 2 ай бұрын
اولین کامنت پین کن لطفا دیده شم
@EllaGak
@EllaGak 2 ай бұрын
❤❤❤❤
@Қурғанийм
@Қурғанийм 2 ай бұрын
کامنتامو قلب میزاری سو دارک🙂💚
@reyhaneh3243
@reyhaneh3243 2 ай бұрын
7:00 یه سوال چیشد ؟ تاثیر قرص ضد بارداری تو شیشه مشروب چیکار کرد با خواهرش ؟ 😐
@hamidfarrokhi1805
@hamidfarrokhi1805 2 ай бұрын
حاجی فک کنم خواهره حامله بوده و واس همون میگفته نمیتونم نیارمش چون اصن بچه هه تو شکمشه
@hamidfarrokhi1805
@hamidfarrokhi1805 2 ай бұрын
حاجی فک کنم خواهره حامله بوده و واس همون میگفت که نمیتونم نیارمش چون بچه تو شکمشه
@fayizeshirzade
@fayizeshirzade 2 ай бұрын
سلام من ۳۱سالمه واین داستانی که می‌خوام تعریف کنم مال سال ۹۵هستش من مجرد بودم وسرکار میرفتم تو یه کارگاه خیاطی چند سالی بود اونجا کار میکردم ومورداعتمادصاحبکارام بودم ...... خلاصه توکارگاه پشت چرخ بودم که خوابم گرفته بود از اونجایی هم که ماه رمضون بودمن تنظیم خوابم بهم ریخته بودچون روزای عادی ساعت ۷میرفتیم تا ۶عصرامابقیه ماه رمضون ساعت ۸میرفتیم تا ۲بعدازظهرخلاصه اونروز چون از شب قبلش هم بیدار بودم خسته بودم بنابراین ساعت ۲ رفتم خونه ورفتم تو اتاق انباری که یکم قدیمی بود ولی من بعضی وقتا از اونجا کمی میترسیدم وبیشتر وقتا اونجا بودم چون من زن بابا داشتم و اونم ناراحت بود از اینکه من اونجام منم چون چاره‌ای نداشتم میرفتم تو انباری می‌خوابیدم خلاصه رفتم تو انباری و خوابیدم اینقد خسته بودم که هیچی نفهمیدم بین خواب وبیداری بود که یهویی حس کردم یکی با انگشتش گردنمو قلقلک دادمن فکر کردم داداشمه بهش گفتم حسن پاشو اذیت نکن اما وقتی که میخواستم پاشم نتونستم اونجا بود که فهمیدم چی شده نفسم داشت قطع میشد به هزار زحمت و بعد از چن دقیقه تونستم بگم بسم الله بعداز گفتن اون کلمه دیدم که سبک شدم الان چند سال از اون موضوع میگذره ومن الان یه دختر کوچولو دارم ولی الان دیگ از تنهایی و تاریکی میترسم
@fayizeshirzade
@fayizeshirzade 2 ай бұрын
سودارک میشه داستان منم کلیپ کنی❤داستان بالایی مال منه
@GhazalKarami-z1u
@GhazalKarami-z1u Ай бұрын
نیما خیلی دوست دارم❤❤😍🥰😍🥰😊🤩
@NafiseFonooni
@NafiseFonooni 2 ай бұрын
میشه لطفا مجموعه انیمیشن های تنها در خانه رو که ضبط کردید در قالب یک ویدئو پخش بکنید ؟🙏🙏🙏🙏
@SoDark
@SoDark 2 ай бұрын
میتونید از پلی لیست تنها در خانه همشون و پشت سرهم تماشا کنید😊🙏🏼
@Mahsa-ub3uh
@Mahsa-ub3uh Ай бұрын
این عقرب بازه فکر کنم حتما آبان ماهی بوده 😂
@TaranehBehzadi-bz8nk
@TaranehBehzadi-bz8nk Ай бұрын
این داستان رو توی فضای مجازی خوندم و اگه خواستین بزارینش سلام دیانا هستم و ۱۶ سالمه من به مدرسه ای توی استرالیا میرم و چند سال پیش توی اونجا با کسی آشنا شدم و اتفاقی افتاد که هنوز یادم نرفته یک دوست صمیمی داشتم به نام پیتر. پیتر تقریبا از من ۲ سانت کوتاه تر بود و مشکلی نداشتم یه روز قرار گذاشتیم بریم خونش و با هم بازی ویدئو ای کنیم اون موقع عقلم نمی‌کشید که تنها نباید برم خونه یه پسر تنها ولی خوب رفتم براش تو راه کادویی خریدم کادوم یه تیشرت سبز رنگ بود و رفتم خونش رفتیم و بازیمون رو کردیم و گفت من برم یه نوشیدنی بیارم بخوریم برام یه آب پرتقال آورد و با خیال راحت خوردم و طمع معمولی داشت یهو سرم گیج رفت و خوردم زمین و بیهوش شدم وقتی بیدار شدم دیدم که تو ماشینم وقتی بلند شدم و دیدم پیتر و یک پسر گنده که خیلی ترسناک بود جلوی ماشین نشستن شب بود و هوا تاریک یادم نمیاد ولی انگار پیتر دستش چاقو بود و ترسیدم و صدایی در نیوردم چون اگه در جیغ میکشیدم کسی صدامو نمیشنید انگار فهمیده بودم قراره چه اتفاقی بیفته خودم رو زدم به بیهوشی خیالشون راحت بود و رفتن پمپ بنزین وقتی پیتر و دوستش پیاده شدن سریع از ماشین فرار کردم و جیغ زدم اونجا کمی شلوغ بود و مردم کمکم کردن و وقتی پلیس اومد و تحقیق کردن بهم گفتن این دو نفر آدم آدم های زنده رو به بیابون میبرن و با چاقو تیکه تیکه میکنن و اعضای بدنش رو میفروشن و همونطوری خاکش میکنن خداروشکر این قضیه تموم شد ولی اگه بهوش نمیومدم با منم همون کار رو میکردن؟
@MahanPorrostami
@MahanPorrostami 22 күн бұрын
شاید اون پله ها یک دروازه به یه دنیا بوده باشه
@Awim1234d8
@Awim1234d8 28 күн бұрын
‏‪7:26‬‏ 😐
@نورخدایوسفزاده
@نورخدایوسفزاده Ай бұрын
منم تابه حال کامنتم لایک نخرده😢😢
@Hypo_Shadmehr
@Hypo_Shadmehr 2 ай бұрын
داستان تکراری نزار
@JawadYawary-u6r
@JawadYawary-u6r 2 ай бұрын
این قد آدم این ویدیو ها رو میبینم ولی نه میتونه کی همون لایک رو بزنه برای همه کی میکم کی همه کی لایک کونین کی برای ویدیو کلفت آتلیه بگیره 😊
@mozhooo6779
@mozhooo6779 2 ай бұрын
چرا داستان تکراری را می‌مانید لطفا جدید بانید با تشکر از افغانستان‌
@Ariyn132
@Ariyn132 18 күн бұрын
سو دارک به جا اینکه ترسیدم گیج میشدم 😢😢😢
@مهدیهوطندوست-ه9ف
@مهدیهوطندوست-ه9ف 2 ай бұрын
حقیقتش منم این پله هارو تو خوابم زیاد میبینم پله هایی که انگار هم به سمت بالاس هم به سمت پایین و وقتی از پله ها میری بالا یا پایین تا به جایی برسی ک دگ پله نیست یهو انگار تله پورت میشی به ی جای دگ
@مهدیهوطندوست-ه9ف
@مهدیهوطندوست-ه9ف 2 ай бұрын
کس دگه ای اگه این پله هارو دیده بگه لطفا
@Delarammm7575
@Delarammm7575 2 ай бұрын
پشمام
@ghazal_s17
@ghazal_s17 2 ай бұрын
تکراری بودن
@Sadaqat-vg2oh
@Sadaqat-vg2oh Ай бұрын
ای عشقم
@user-ng2dl5ki6
@user-ng2dl5ki6 2 ай бұрын
منم خوب دیدم که زمان مرگم معلوم شده بود ولی تعبیرش را نمیدونستم و توی خواب مردم و بیدار شدم خیلی ترسیدم😢😢😱
@YassminePanahi
@YassminePanahi 2 ай бұрын
دیگه نمیتونم حتی خونه تنهاهم بمونم😂😂
@انیسحاجتزاده
@انیسحاجتزاده 2 ай бұрын
فک کن سودارک برات پاسخ بده:)
@ArianDerikvand
@ArianDerikvand 2 ай бұрын
‏‪8:04‬‏ چجوری وقتی جمعه بوده رفته مدرسه
@DelaraRouhi
@DelaraRouhi 2 ай бұрын
جمعه برای اونا حکم چهارشنبه ی ما رو داره
@user-amirali210
@user-amirali210 2 ай бұрын
به نکته ظریفی اشاره کردی
@aryanHashimi
@aryanHashimi 2 ай бұрын
بیچاره کویین😢
@DelaraRouhi
@DelaraRouhi 2 ай бұрын
19:12 چرا با پسره یاد ورژنی با پوست تیره تر از بن تن افتاد_ 😂💔
@Delarammm7575
@Delarammm7575 2 ай бұрын
الان ک شبه دارم گوش میدم و پشمام از پله های مرموز ریختتت
@MassoudAsadi
@MassoudAsadi 2 ай бұрын
یه جاشو نفهمیدم وقتی جمعه بود مامانت چرا رفت سر کار مگه تعطیل نیست🤔
@Ava-ng7wk
@Ava-ng7wk 2 ай бұрын
توی خارج شنبه ها تعطیل هست
@Yousaid-w4h
@Yousaid-w4h 2 ай бұрын
7 اسمش هم زبان ازراایل
@yaldaIzanlo
@yaldaIzanlo 2 ай бұрын
همه چیز را گفتم دیگه لایک کن
@ORxQADRI
@ORxQADRI 2 ай бұрын
چرا داستان ها تکراری است
@lenda-fl7ut
@lenda-fl7ut 2 ай бұрын
تکراری نزار
@AmirmohamadHoseini-lm1gh
@AmirmohamadHoseini-lm1gh 2 ай бұрын
بعد اینا برید نیکی کلافه تا نترسید
@AbdolahAbdi-vc6jl
@AbdolahAbdi-vc6jl 2 ай бұрын
ب
@korosh_villger
@korosh_villger 2 ай бұрын
داش اگه داستانات تکراری باشه من به شخصه دیگه حمایتت نمیکنم ویدیو باید جدید باشه نه تکراری
@itxdannyx
@itxdannyx 2 ай бұрын
تو به کصننت خندیدی صیکتو بزن مادرجنده
@Delarammm7575
@Delarammm7575 2 ай бұрын
عب نداره من جای توهم حمایت میکنم
@Pedram-xb3nn
@Pedram-xb3nn 17 күн бұрын
دومی شعر ور بود اصلأ تخمی
@حسنااسدی
@حسنااسدی 2 ай бұрын
عالی
@MoMOMOMOMO6666
@MoMOMOMOMO6666 2 ай бұрын
تابحال کامنتم لایک نخرده😊😢
@AliBamdad-zl5el
@AliBamdad-zl5el 2 ай бұрын
❤❤❤
@Amir-xe
@Amir-xe 2 ай бұрын
عالی
They Chose Kindness Over Abuse in Their Team #shorts
00:20
I migliori trucchetti di Fabiosa
Рет қаралды 12 МЛН
Twin Telepathy Challenge!
00:23
Stokes Twins
Рет қаралды 53 МЛН
小路飞还不知道他把路飞给擦没有了 #路飞#海贼王
00:32
路飞与唐舞桐
Рет қаралды 80 МЛН
Surah Mulk - سورة الملك Recitation For Inner Peace & Restfulness | NOOR
3:53:10
They Chose Kindness Over Abuse in Their Team #shorts
00:20
I migliori trucchetti di Fabiosa
Рет қаралды 12 МЛН