Рет қаралды 1,525
#داستان
#پادکست
#داستان_واقعی
اپراتور لیزر بودم و فقط بالا تنه مردارو لیزر میکردم
وقتی یه مرد بدنساز خیلی هیکلی اومد و شروع کردم کارمو وسط کار متوجه اون جاش شدم که خیلی بزرگ شده بود
منم که شوهرم بی غیرت بود و کار نمیکرد و من کار میکردم
اونم فقط صبح تا شب تو خونه ومیخوابید
دلم بدجور هوس کرده بود برا همون دست زدم و اونم جلومو نگرفت و همونجا…..
هروقت اون مرذه میومد لیزر باهم…
ولی یه بار شوهرم مچمونو گرفت و بعد از اون از صاحب اونجا پول خواست تا نگه این کارارو که اونجارو ببندن
ادامه اتفاقا…
داستان
پادکست
پادکست فارسی
پادکست داستان
داستان صوتی پادکست