Рет қаралды 671,275
پروردگار مست که مست از شراب شد
کار از همان دقیقه اول خراب شد
آدم بیافرید که آدم بماند در این جهان
آدم نشد که مایه رنج و عذاب شد
صد نقشه ها کشید که با عشق سر کند
اما تمام نقشه های قشنگش خراب شد
بر وی خرد داد که داند جهان را که آفرید
اول بلای خودش گشت خرد، سوال کرد خدا را که آفرید؟
تا این سوال و هزاران سوال بی جواب شد
گوینـد که دوزخی بـود عـاشـق و مـست
قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و می خواره به دوزخ باشد
فرداست ببینی که بهشت همچون کف دست
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
ترسم از آن که بانگ آید روزی
کی بی خبران راه نه آن است و نه این
گویند کسان بهشت با حور خوشست
من می گویم که آب انگور خوشست
این نقد بگیر و رست از آن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است
این می چه حرامیست که عالم همه زان میجوشند؟
یک دسته به نابودی نامش کوشند
آنان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیاله ها مینوشند
آن عاشق دیوانه که مستی را ساخت
پیمانه و جام و می پرستی را ساخت
بی شک قدحی باده بنوشید و از آن
سرمست شد این جهان هستی را ساخت