Рет қаралды 3,160
من همیشه عاشق قدرت کلمات بودهام، چه به صورت نوشتاری و چه در گفتار. اما هرگز نتوانستم به آن علاقه فضا بدهم زیرا خیلی کنترل شده بودم. در کودکی هیچ رویایی نداشتم، هیچ وقت برنامهیی برای بزرگ شدن نداشتم. امروز میخواهم جایگاه خودم را باز پس بگیرم و به خودم افتخار میکنم. من تصمیم گرفتهام به آن دختر کوچک بگویم که علیرغم همه چیز موفق شد و اکنون میتواند رویایی را که حتی نمیدانست دارد، زندگی کند.
این بخشی از کتاب دستهایم، نوشته عاطفه سبدانی است. یکی از شخصیتهای مستند بچههای کمپ اشرف ساخته سارا معین.
ماجرای این فیلم به حدود سال ۱۳۶۹ برمیگردد، زمانی که سازمان مجاهدین خلق با هماهنگی برخی کشورهای اروپایی و همینطور آمریکای شمالی کودکان کمپ اشرف را از عراق به کشورهایی چون سوئد فرستاد تا آنها را در دامن خانوادهی هواداران خود به سمپاتهایی بالقوه برای پیوستن به ارتش آزادیبخش تبدیل کند. در همان حال پدر و مادر این کودکان در کمپها مانده بودند.
سارا معین کارگردان این فیلم است. او در گفتگویی با احمد رافت شرکت کرده و گفته که فیلم پیش از اینکه به گوتنبرگ برود جایی دیده نشده بود ولی ایمیلهایی به فستیوال ارسال شده بود که این فیلم را نمایش ندهید. خیلی ایمیلهای زیادی بوده است. چند روز قبل هم مطلع شدیم که درخواست تظاهرات داده شده است بیرون آن.
سارا معین میگوید که ۶ سال پیش درباره این بچهها کار زیادی نبود. او میگوید این فقط مربوط به این سازمان نیست. مربوط به کودکان جدا مانده از خانوادههایشان است که در اروپا رها میشوند. داستان این ۴ جوان که جهتگیریهای سیاسی مختلفی دارند و در حال حاضر دارند زندگیشان را میکنند ولی سرنوشت و کودکی ترسناکی داشتهاند برای من جذاب بود خیلی.
من این فیلم را برای جامعه ایرانی نساختم. وقتی نمایش اول فیلم صورت گرفت. یک زن جوان اهل نیجریه آمد و شرایطی مشابه البته از نوعی دیگر داشته است. میدانیم که وقتی یک کودک را به فرزندی میپذیرند، مورد بررسی قرار میگیرند ولی اینجا سازمان برایش مهم نبود و بچهها را به دیگران سپرد.
یکی از این بچهها هنرپیشه شده،یکی نویسندهست. یکی وکیل مجلس بوده و دیگری در زمینه محیط زیست کار میکند و پدرش هم شاعری شناخته شده است. فرزند اسماعیل یغمایی، امیر. سارا معین میگوید او نیاز داشت که داستانش را بیان کند و شرح بدهد. در آستانه تشکیل خانواده بود و نیاز به مرور ماجرا داشت. او میگوید که ۸۰۰ تا هزار کودک با شرایطی مشابه بودهاند. عاطفه آخرین کسی است که پیدا شده است. دختری که در مستندی دیگر هم به تلویزیون سوئدی روایتش را توضیح داده است.
عاطفه و برادرانش در یک اردوگاه نظامی در عراق از والدین خود جدا می شوند. آنها به سوئد فرستاده می شوند و در میان مجاهدین بزرگ می شوند. روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها منتظر مادرش است. سال های سخت کم کم متوجه می شود که مادر نمی آید. اما ناگهان یک روز، 25 سال بعد، او یک نشانه غیرمنتظره از زندگی پیدا می کند. این داستان عاطفه نویسنده است.
«عاطفه سبدانی» میگوید «برای ما مدارک هویت جعلی ساخته بودند تا بتوانیم از عراق به اُردن و سپس به یکی از کشورهایی که مجاهدین در آن امکان اسکان ما را داشتند فرستاده شویم. اگر قرار بود همراه پدر و مادر خود سفر کنیم، حتما به شکل دیگری بود، اما میتوانم بگویم که سفر ما بهصورت غیرقانونی و قاچاقی بود و تا به سوئد برسیم شش ماه گذشته بود.»
او در سال ۱۹۹۱ همراه برادرهایش وارد سوئد شد در این کشور با «خاله مرضیه و عمو احمد»، از هواداران سازمان مجاهدین خلق آشنا شد. عاطفه و برادرانش مجبور شدند آنها را مامان و بابا صدا کنند. مرضیه و احمد به مقامات سوئد گفته بودند که با هم فامیل هستند و این تنها راهی بود که اجازه اقامت بگیرند. عاطفه میگوید: «از آن روز رسماً در سوئد پناهنده شدیم