Рет қаралды 4,058
سلام دوستان عزیز به کانال ما خوش آمدید در این ویدیو اپراتور رفت درب کلبه و دید کسی آنجا نیست اپراتور وارد خانه شد و آب و نان را برداشت تا برای رقیه و حدیثه در بیابان ببرد کفش حدیثه را هم برداشت تا برای حدیثه ببرد اپراتور با وسایل رفت پشت تپه ها به رقیه و حدیثه رسید و وسایل را به رقیه داد رقیه بابت وسایل ها از اپراتور تشکر کرد حدیثه خیلی گرسنه بود اپراتور به رقیه گفت که به حدیثه آب و نان بده چون شما نزدیک به یک روز است که آب و نان نخوردید رقیه از ترس به اپراتور گفت که پدرم چه بلایی سرش آمد اپراتور در جواب گفت من رفتم آنجا وسایل برایتان آوردم کسی آنجا نبود رقیه گفت اپراتور التماس میکنم جای من را به کسی نشان ندهید اپراتور گفت من به شما کمک میکنم از اینجا بروید رقیه به حدیثه نان و آب داد اپراتور جایی به رقیه نشان داد تا به آنجا بروند در همین حال آنها از روی پل برزگی میخواستند بروند که ناگهان حدیثه از پل افتاد رقیه او را بلند کرد و دوید تا کسی آنها را نبیند آنها به جایی رسیدند و تشنه شدند آب خوردند و گفت ما امشب باید اینجا بمانیم و فردا به جای دیگری برویم تا کسی ما را پیدا نکند حدیثه با ترس و لرز گفت اگر ما را پیدا کنند ما را به زندان میبرند رقیه با ناراحتی جواب داد بله اگه ما را پیدا کنند ما را به زندان میبرند ولی ما باید جایی دور برویم که ما را پیدا نکنند حدیثه گفت مادر مان الان کجاست من برایش خیلی نگران هستم رقیه گفت نگران نباش من میدونم مهندس او را آزاد میکند ولی ما نباید به آنجا برویم باید فرار کنیم که ما را پیدا نکنند
#قاتل#فرار#کمک کردن اپراتور#زینب در زندان#شوهر معتاد#فرزندان بی گناه#بیابان وحشت ناک #افتادن از پل#بردن آب و نان#اپراتور مهربان#کمک خواستن #فرزندان بی نان و آب#نگرانی برای مادر ##دردسر های زندگی#زندگی واقعی #شب ها در بیابان#مشکلات زندگی#پدر دزد #قاتل شدن و فرار کردن#بی خبری از کلبه#کنسل برای برگشت#