هیچ بهتری بدون در جریان بودن وجود ندارد ... یعنی از هر راهی عبور کنی بسته به نوع و ماهیت وجود توست ... نام ...نوع وجود تو ...همان شناختیست که محیط اطراف بر اثر درک و شناخت خود ...به تو میدهد.. و نوع او را جهان پیرامونش... و اینگونه ما به هم متصلیم... و اما در انتهای تمام این عدم انتخابها و عدم کتسابها تو یک انتخاب بزرگ داری درسته که این بازی شطرنج را چیدند و هرهها را نام گذاشتند و بازی میکنند اما تو یک انتخاب بزرگ داری بی توجه به جهان اطرافت ... اینکه میخواهیم مهره سیاهها باشیم یا مهره سفید رو بازی کنیم هیچکدام نه امیدوار کنندس و نه خوب و بد ... تو در هر دستهای قرار بگیری نمیدونی تو مهره روبرو چه دنیایی جریان داره و چه جهانی حاکمه حتی مهره سیاه هم دنیای خودشو داره و اونجا هم خوب و بدی وجود نداره همونطور که در دنیای مهرههای سفید هم خوب و بد معنی نداره.. اما اگر به انتخاب باشه من تو مثال دریا و موج و تخته سنگ بخوام یک انتخاب داشته باشم ...من تخته سنگ ...صخره رو انتخاب میکنم به دلیل اینکه احساس میکنم تلاطم موج رو نیازه .... گاهی مثل یک شونه آروم کرد و گاهی مثل یک سد از هم شکافت... ادمارم ...گاهی یه شونه سکوت نیازه ..چقدر شبیهیم...ما موجودات ... در عین تفاوت ها... برنده چیست در این بازی سیاه و سفید در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟