مال آوا جناب محمدی با این کلیپ دلنشین دلی من هستیای دخازم سر هلینم وچیای ارمان هنگ الله مزار بخینم
@vahidjan-j6kАй бұрын
احسنت لذت بردم خدایی.یادم باشه بیشتر محبت کنم به اطرافیانم که شاید زود رفتیم
@hkhk68015 жыл бұрын
درود بر جناب محمدی عزیز 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
@mahsa_golivari4 жыл бұрын
خدارحمت کنه رمضان بردری درگزی راروحش شاد یادش گرامی
@arsekamanger98025 жыл бұрын
بادرود و سپاس از شما جناب آقای محمدی عزیز،وقت بخیرهمشهری گرامی،، با این موسیقی بسیار زیبا منو به یاد و خاطرهای بسیارزیبای گذشته انداختی، به امید روزیکه شادی و نشاط با تشریف فرمایی شاهنشاه عزیزمان به کشور باز گردد. پاینده باشی بزرگوار.
@joobin20735 жыл бұрын
یادش گرامی 🌺🙏
@vahabnatozahi16825 жыл бұрын
بسیار زیبا ، درود برشما جناب محمدی .
@Kami-ki9ly5 жыл бұрын
درود ب شرفت
@farbodshadmehr22535 жыл бұрын
یعنی ایول داری استاد.ایولل..یعنی رفتم توی دوران کودکی استاد.یادش بخیراون موقع توی مجالس توی استان خراسان ،ساز زنده تاروقوشمه برگزارمیشد.واقعاایوول
@gholamrezamohammadi43515 жыл бұрын
نیایش های شخصی من نیاز از سر ناتوانی است در ماه رمضان روزه بگیریم یا نگیریم روح ما و فضایی که در ان نفس می کشیم سرشار از حسی خوب و الهی و انرژی های پاکی است که ما آدم ها را به خود وا می داردتا به خلوتکده درون و وجدان سست شده خود سرک بکشیم و با تلنگری بار دیگر بیدارش کنیم.... حقیقت این که مدتی است وقتی به درون خود سفر می کنم به روشنی می بینم که مدت هاست به هر دلیل ، از بسیاری از مفاهیمی که روزگاری برایم ارزش محسوب می شدند فاصله گرفته و حتی گاهی تهی شده ام و در برخی موارد شرایط به گونه ای پیش رفته است که شرمنده خود درونی خود شده ام .شرمنده خود شدن رنج سختی را بر آدم هموار می کند و اما این که اکنون چه باید کرد سوالی بود که از خود پرسیدم در این جا بود که به خودم رسیدم و فهمیدم ،هيچ كس به جز خودم نمي تواند به من كمك كند در این جا بود که به ضرورت خود سازی دوباره پی بردم و نخستین قدم اعتراف به خطا هایی بود که خود می دانستم و پس از آن نیایش ،اما نه آن نیایشی که خداوند عالم بخواهم کاری را برای من صورت دهد.به باور من جوهر دعا این است که ما از خدا چیزی را می خواهیم اما در عالم واقع مخاطب این دعا خودمان هستیم و این خود ما هستیم که باید عامل اصلاح و تغییر و تحقق دعا باشیم تا بتوانیم ایمان و شخصیت از دست رفته و یا به دست نیامده را رقم بزنیم آن هم ایمانی که با فرایند های شخصیتی ما نسبت های حسی و اعتقادی داشته باشد .از آن جایی که اگر باور حقیقی انسان بر کاغذ نقش بندد گویی بر روح و جان آدمی حک شده است تصمیم گرفتم کاستی ها، لغزش ها و کوتاهی هایم را قلمی کنم چرا که دیگر باور کرده بودم به سان یک برج بلند که سر بر آسمان داشت فرو ریخته ام و باید می توانستم این برج فکری ،فلسفی ، روحی و اخلاقی را بازسازی کنم ................مرا ببخشید که بلند بلند فکر می کنم اما برای ساختن این برج و برای این که هر روز به خود یاد آوری کرده و همچنین در محضر دوستان تعهد کرده باشم تا پایان رمضان که ماه خودسازی است دعاهایی را که مکتوب کرده ام منتشر می سازم هر چند مخاطب واقعی این دعا ها خود من هستم چرا که بایدبرای اصلاح بخش های آسیب دیده روح و جسم و جانم دعا کرده باشم.و امروز با این دعا آغاز می کنم.· خدايا تو خود مي داني كه هيچ كس به جز خودم نمي تواند به من كمك كند به من كمك كن تا بتوانم به خودم كمك كنم
@رسولعلیمحمدی-ح6ك5 жыл бұрын
سلام استاد محمدی بزرگوار چند دقیقه ای که این تار رو میشنیدم باور کنید چنان منو مسخ کرده بود که نسبت به محیط اطراف بی توجه شده بودم به این میگن موسیقی اصیل و ریشه دار آذربایجانی ام تبریزی ام عاشق تمام ایرانم جاوید شاه پاینده ایران
@gholamrezamohammadi43515 жыл бұрын
دایره ای به مساحت زندگی...مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد. پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود. نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمینخواری...... همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد. ***کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟ کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمی ن را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟ کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم. ***مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود...غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد. حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود. کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند... لئوتولستوی
@gholamrezamohammadi43515 жыл бұрын
هيـچ وقت قـول يک پسر بچه را جـدي نگـير اما هميشــه از تهـديدات يک دخـتر بچه بتـرس!- الکساندر دوما
@cakesaeed13775 жыл бұрын
در طول این چهل سال به هنرمندان محلی که زیر بار حمایت از حکومت نشدن ظلم واجحاف زیادی شده
@gholamrezamohammadi43515 жыл бұрын
یکی با لحنی عصبی و شاکی فریاد می زد: این سال ها مد شده تا تکون بخوری و چیزی بگی و بنویسی، به جرم اقدام علیه نظام می برنت، اما هیشکی نیست بگه تکلیف اقدام نظام علیه ما چیه؟!
@gholamrezamohammadi43515 жыл бұрын
عاقل را اشارتی کافیست! مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند. مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یاد آ وری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
@farbodshadmehr22535 жыл бұрын
واقعاآموزنده بوداستاد.نه فقط این داستان بلکه همه مطالب وگفته هاتون که مشخصه حاصل یه عمرتدریس ،درمحضرعلمابودنه.یعنی این چندسالی که دریوتوپ وتلگرام درمحضرتان گزراندم رونمیتونم بادنیاعوض کنم استادمحمدی.خیلی درسهاونکته هاازشمایادگرفتم.افتخارمیکنم که معلمی مثل شمادارم.انشالا همیشه سالم وسلامت باشین.واقعاکه راست گفتن معلمی شغل انبیاست.
@gholamrezamohammadi43515 жыл бұрын
...رها کنید !!شيوانا به همراه تعداد زيادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسيدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شيوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر يک از اعضاى گروه اسم حيوانى را درست کردند و با صداى بلند اين اسامى ناشايست را تکرار کردند. شيوانا سکوت کرد و هيچ نگفت. وقتى شبانگاه گروه به آنسوى کوهستان رسيدند و در معبد شروع به استراحت نمودن...د. شيوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثر گذارترين خاطره اين سفر يک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقريبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پايان خاطره از اين عده به صورت جوانان خام و ساده لوح ياد کردند. شيوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره اين جوانان را از صبح با خود حمل کرديد و در تمام مسير با اين انديشه کلنجار رفتيد که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه نداديد!؟ شما همگى از اين جوانان با صفت ساده لوح و خام ياد کرديد اما از اين نکته کليدى غافل بوديد که همين افراد ساده لوح و بىارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همين الآن هم بخش اعظم فکر و خيال شما را اشغال کردند. اگر حيوانى که وسايل ما را حمل مىکرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسير را با ما همراهى کرد. آن جوانان با يک ريسمان نامريى که خود سازنده آن بوديد اين کار را کردند. در تمام طول مسير بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کرديد و آن صحنهها را براى خود بارها در ذهن خويش تکرار کرديد. شما با ريسمان نامريى که ديده نمىشود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خوردهايد. و آنقدر اسير اين بازى بودهايد که هدف اصلى از اين سفر معرفتى را از ياد بردهايد. من به جرات مىتوانم بگويم که آن جوانان از شما قوىتر بودهاند چرا که با يک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار دادهاند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود يدک بکشيد هرگز نمىتوانيد ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشيد و در نتيجه خود را شايسته نور معرفت بدانيد.ياد بگيريد که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنيد و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بينديشيد. اگر غير از اين عمل کنيد، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود يدک ميکشيد آنقدر زياد ميشود که ديگر حتى فرصت يک لحظه تماشاى دنيا را نيز از دست خواهيد داد