Рет қаралды 189
حکایت گنج بزرگی که یک مرد را کور کرد🙄🙄 داستان بازرگان و رمال طمع کار😏😏
در این داستان آموزنده دو مرد با همکاری هم به گنجینه ای بی پایان دست پیدا می کنند. زمانی که گنج را از زمین خارج می کنند یکی از آنها را طمع و حیله فرا میگیرد و به رفیقش خیانت می کند اما این شروع یک بدبختی بی پایان برای اوست ....
من علی خورشیدی هستم و اینجا کانال نغمه خورشید است که قراره با هم داستانهایی از ایران باستان، حکایتهای شیرین (حکایت هایی از سعدی، مولانا، عطار، بهلول، ملا نصرالدین و دیگر شخصیتهای ارزنده تاریخ ایران)، داستان ضرب المثلها و دیگر قصههای کهن فارسی و افسانههای ایرانی را با صدای خودم برای شما روایت کنم.
من در اینجا همراه شما هستم تا به شما کمک کنم یک نگاه جدید به دنیای داستانها و حکایتها داشته باشید.
با سابسکرایب کردن کانال نغمه خورشید به گوشهایتان حکایتی جذاب و به چشمانتان تصاویری زیبا و دلنشین هدیه میدهید.
لایک و کامنت فراموش نشه.
با تشکر
#داستان
#داستان_های_فارسی
#داستان_قدیمی
#داستان_آموزنده
#حکایت
#حکایت_فارسی
#حکایت_جالب
#حکایت_های_زیبا_ایرانی
#حکایت_های_فارسی