Рет қаралды 258
این داستان یه پسر کوچولوست که صبح قراره باباش ببردش مهدکودک ولی ماشین سبز پدرش روشن نشد و وقتی روشن شد با صدای تلق تولوق متیو را به مهد رسوند متیو نگران بود که عصر چطور باباش دنبالش میاد که بابای مهربونش بهش گفت غصه نخور ، راههای دیگری بلد هست که خودشو به او برسوند …….