Рет қаралды 3,077
پایان شرح غزل ، دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد ، دیوان کبیر، غزل ۵۶۳
شرح دیوان کبیر توسط پیر جان
#پیرجان
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۵۶۳
باز تقریر ابلیس تلبیس خود را
هر درونی که خیالاندیش شد چون دلیل آری خیالش بیش شد
دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۹
این چنین پابند جان میدان کیست
جمله مهمانند در عالم ولیک کم کسی داند که او مهمان کیست
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۴۳۲
بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق
دفتراول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶
رباعیات
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری صد لقمه خوری که می غلام ست آنرا
عُمَر خَیّام نیشابوری ، رباعیات ، قسمت اول ، رباعی ۴۱
بیان آنک عمارت در ویرانیست و جمعیت در پراکندگیست
و درستی در شکستگیست و مراد در بیمرادیست و وجود
در عدم است و علی هذا بقیة الاضداد والازواج
گاو در بغداد آید ناگهان بگذرد او زین سران تا آن سران
از همه عیش و خوشیها و مزه او نبیند جز که قشر خربزه
دفترچهارم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۹۰
حکایت آن پادشاه زاده کی پادشاهی حقیقی بوی روی نمود یوم یفرالمرء
من اخیه و امه و ابیه نقد وقت او شد پادشاهی این خاک تودهی کودک طبعان
کی قلعه گیری نام کنند آن کودک کی چیره آید بر سر خاک توده برآید
و لاف زندگی قلعه مراست کودکان دیگر بر وی رشک برند کی
التراب ربیع الصبیان آن پادشاه زاده چو از قید رنگها برست گفت من این
خاکهای رنگین را همان خاک دون میگویم زر و اطلس و اکسون نمیگویم
من ازین اکسون رستم یکسون رفتم و آتیناه الحکم صبیا ارشاد حق را
مرور سالها حاجت نیست در قدرت کن فیکون هیچ کس سخن قابلیت نگوید
باد تندست و چراغم ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری
تا بود کز هر دو یک وافی شود گر به باد آن یک چراغ از جا رود
هم چو عارف کن تن ناقص چراغ شمع دل افروخت از بهر فراغ
تا که روزی کین بمیرد ناگهان پیش چشم خود نهد او شمع جان
دفترچهارم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۱۸
هم در بیان مکر خرگوش
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد مستمری مینماید در جسد
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۲
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeory...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_o...
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan