Рет қаралды 1,660
قصهی دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش ، دفتر سوم مثنوی ، قسمت ۶
شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
#پیرجان #
هفت مرد شدن آن هفت درخت
گفت اگر اسمی شود غیب از ولی آن ز استغراق دان نه از جاهلی
بعد از آن گفتند ما را آرزوست اقتدا کردن به تو ای پاک دوست
گفتم آری لیک یک ساعت که من مشکلاتی دارم از دور زمن
تا شود آن حل به صحبتهای پاک که به صحبت روید انگوری ز خاک
دانهی پرمغز با خاک دژم خلوتی و صحبتی کرد از کرم
خویشتن در خاک کلی محو کرد تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد
از پس آن محو قبض او نماند پرگشاد و بسط شد مرکب براند
پیش اصل خویش چون بیخویش شد رفت صورت جلوهی معنیش شد
سر چنین کردند هین فرمان تراست تف دل از سر چنین کردن بخاست
ساعتی با آن گروه مجتبی چون مراقب گشتم و از خود جدا
هم در آن ساعت ز ساعت رست جان زانک ساعت پیر گرداند جوان
جمله تلوینها ز ساعت خاستست رست از تلوین که از ساعت برست
چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی چون نماند محرم بیچون شوی
ساعت از بیساعتی آگاه نیست زانکش آن سو جز تحیر راه نیست
هر نفر را بر طویله خاص او بستهاند اندر جهان جست و جو
منتصب بر هر طویله رایضی جز بدستوری نیاید رافضی
از هوس گر از طویله بگسلد در طویله دیگران سر در کند
در زمان آخرجیان چست خوش گوشهی افسار او گیرند و کش
حافظان را گر نبینی ای عیار اختیارت را ببین بی اختیار
اختیاری میکنی و دست و پا بر گشادستت چرا حسبی چرا
روی در انکار حافظ بردهای نام تهدیدات نفسش کردهای
دفترسوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۹۵
پیش رفتن دقوقی رحمة الله علیه به امامت
این سخن پایان ندارد تیز دو هین نماز آمد دقوقی پیش رو
ای یگانه هین دوگانه بر گزار تا مزین گردد از تو روزگار
ای امام چشمروشن در صلا چشم روشن باید اندر پیشوا
در شریعت هست مکروه ای کیا در امامت پیش کردن کور را
گرچه حافظ باشد و چست و فقیه چشمروشن به وگر باشد سفیه
کور را پرهیز نبود از قذر چشم باشد اصل پرهیز و حذر
او پلیدی را نبیند در عبور هیچ ممن را مبادا چشم کور
کور ظاهر در نجاسهی ظاهرست کور باطن در نجاسات سرست
این نجاسهی ظاهر از آبی رود آن نجاسهی باطن افزون میشود
جز بب چشم نتوان شستن آن چون نجاسات بواطن شد عیان
چون نجس خواندست کافر را خدا آن نجاست نیست بر ظاهر ورا
ظاهر کافر ملوث نیست زین آن نجاست هست در اخلاق و دین
این نجاست بویش آید بیست گام و آن نجاست بویش از ری تا بشام
بلک بویش آسمانها بر رود بر دماغ حور و رضوان بر شود
اینچ میگویم به قدر فهم تست مردم اندر حسرت فهم درست
فهم آبست و وجود تن سبو چون سبو بشکست ریزد آب ازو
این سبو را پنج سوراخست ژرف اندرو نه آب ماند خود نه برف
امر غضوا غضة ابصارکم هم شنیدی راست ننهادی تو سم
از دهانت نطق فهمت را برد گوش چون ریگست فهمت را خورد
همچنین سوراخهای دیگرت میکشاند آب فهم مضمرت
دفترسوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۹۶
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeory...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_o...
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan