Рет қаралды 4,112
آن چه دارای اهمیت است ایمان به غیب است و نه علم بدان چراکه ایمان نمیتواند بدون علم باشد ولی علم میتواند بدون ایمان باشد. ایمان، به حتم علم را هم داراست وگرنه جهل است و علم هم اگر با ایمان همراه نباشد بی اثر است. برای ایمان به غیب، باید علم بدان داشت وگرنه ایمانی هم در کار نیست. با وجود این مهم، در پژوهشهای قرآنی علم به غیب یافت نمیشود و حتی بزرگان اهل تفسیر در نوشتههای قرآنی خویش نتوانستهاند معنا و مصداق درستی از غیب ارائه دهند. یکی آن را وصفی بدون متعلق میداند و دیگری متعلق بدون وصف و…. شناخت ما نسبت به خداوند بسیار اندک است. رجوع به نفس خویش و کالبد شکافی از اندیشه خود نشان میدهد کمترین آشنایی علمی را در مورد خداوند داریم. خداوند تبارک و تعالی افزون بر مفهوم و گفتار در ساختار اندیشه علمی و خرد گرایی ذهنی ما نقش چندانی ندارد و اگر نگوییم اصلا او را نمیشناسیم کمتر میشناسیم.
همه کسانی که نسبت به خداوند دچار مشکل هستند مشکل آنان تصوری است و گرنه در بداهت پروردگار بحثی نیست. خداوند اثباتی نیست تا برای وجود او دلیل آورد. آن چه در باب توحید در قرآن کریم است هیچ کدام دلیل اثباتی برای وجود خدا نیست و همه توضیحات صفاتی است و اثبات وجودی و ذاتی اصلا یافت نمیشود چراکه منکر ندارد تا مثبت بخواهد. هر چه مشکل است در تصور است و اینان نمیدانند چگونه تصوری از خداوند باید داشته باشند. از این رو لازم است برای اینان توضیح تصوری داد و نه تصدیقی.
حوزهها منطق که میخوانند حاشیه ملا عبد الله را میخوانند یا نه گل سر سبد کتابهای درسی حاشیه ملا عبد الله بود خیلی هم سنگین کتاب خوب عالی یک ضابطه دارد ما آن موقعها که بچه بودیم میگفتند هر که ضابطه را بلد باشد این نبوغ دارد خدا رحمت کند ما یک معلمی داشتیم گفتم من این را اصلاً نمیخواهم بخوانم من نخوانده این را درستش میکنم اصلاً گفت آخر چه جور ما این ضابطه را رفتیم نخوانده چون آن جاهایی که درسها کتابها مشکل بود دیگر درس نمیرفتیم میگفتیم این جاها دیگر خواندنی نیست خب تو این کتاب حاشیه ملا عبدالله که ضابطه دارد که مثلاً محک نبوغ میزنند ببینید از خدا چی میگوید اصلاً خدا نمیدانند چیه خدا کیه جدا چیه گرد است دراز است خوردنی است بردنی است چه جوری است
در حاشیه ملا عبدالله، ایشان در مبادی که وارد میشوند مفهوم را که دنبال میکنند یعنی تو بحث مفاهیم مفهوم چند قسم است المفهوم فصل حاشیههای این کتابهای قدیمی ما صفحه ۳۸ المفهوم امتنع فرض صدقه علی کثیرین فجزئی
اگر مفهوم فرض صدق آن بر کثیرین ممتنع باشد جزئی و گرنه کلی است
اگر مفهومی امتناع صدق تعدد داشته باشد و نتوان آن را بر همگان صدق نمود جزئی است. به طور مثال ما تصوری از زید داریم که تنها بر او قابل صدق است و نه بر عمرو و دیگران. همان گونه که عمرو زید نیست و نمیتوان او را بر زید و یا دیگران تطبیق نمود و در عبارتی تعدد بردار نیست. اما کلی آن است که میتوان آن را بر بسیاری تطبیق نمود. مانند مفهوم انسان که میتوان آن را بر نوع آدمی تطبیق داد و این تطبیق امتناعی ندارد.
وزید آقا کاشکی میگفتید همین خداست خدا آنی که ان امتنع فرض صدقه علی کثیرین منتهی پس خدا میشود چی؟ الحق جزئی حقیقی جزئی آن وقت دو قسم میشود جزئی اضافی جزئی حقیقی جزئی اضافی همین زید عمرو بکر همین هاست جزئی حقیقی که امتنع ذاتا فرض صدقه علی کثیرین آنی که دو ندارد دویش را باید ثابت کنید یکیش که ثابت است بالاخره یک حقیقتی هست ما سوفسطایی که نیستیم خب لذا ما در توحید میگفتیم این چیه آقا خدا یکی است نه تو باید ثابت کنید خدا دو تاست او یکی است شرک را باید اثبات کنید نه توحید را باید اثبات کنید ۱۰۰۰ سال که خواستند توحید را اثبات کنند همهاش اشتباه است شما دو را باید اثبات کنید یک که بحثی ندارد ان امتنع فرض صدق علی کثیرین فجزئی خدا همانی است که فرض صدقش بر متعدد محال است میگفتیم خدا ذات دارد ذاتش فعل دارد ماها هر چی هستیم هستی فعل است اصلاً ذات نداریم لذا گفتیم خدا وجود است ماها همه ظهوریم کشک و پشک هم نیستیم خیال و وهم هم نیستیم ظهوریم حق وجود است ما بقی ظهورند چقدر تو فلسفه اینها را دنبال کردیم ایشان اصلاً از خدا صحبت نمیکند اصلاً خدا جزئی که نیست خدا چیه فکلی.
با آن که بهترین کتاب منطقی، هم به لحاظ متن و هم به لحاظ شرح، حاشیه ملا عبد الله است ولی ایشان هم از خداوند در ضمن کلی بحث میکند چراکه جزئی را تنها در زید و بکر میبیند و حال آن که زید جزئی اضافی است و خداوند جزئی حقیقی است. اوست که حقیقتی خارجی است و یک شخص است همان گونه که ساختار هستی بر اساس شخص است و با شخص اداره میشود. فرهنگ شیعه که فرهنگ تفکر است نیز بر اساس شخص است. خداوند شخص است و پیامبران و امامان نیز اشخاص هستند. در مراحل پایین، مجتهد هم شخص است و امام جماعت هم یک شخص است. دنیا و قیامت هم شخص است و البته ابلیس هم یک شخص است و کلی نیست. وقتی که همه چیز و از همه مهمتر خداوند شخص حقیقی است چرا در باب مفهوم از حضرتش سخن بگوییم.برای خداشناسی علم کارایی ندارد زیرا علم وصف، کلی و نیز جزو افعال قلوب است. مانند (اعلمت أنه شاعر). از همین روست که میگوییم خداشناسی علم نیست بلکه معرفت است چراکه به ذات میخورد و نه اوصاف. مانند (عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود). عرفت الله جملهای تامه است و نیازمند چیز دیگری برای شنونده نیست تا بگوییم (عرفت أنه…). اگر معتقد به جزئی حقیقی بودن خداوند شویم باید در پی باب معرفت رویم و اگر معتقد به کلی بودن خدا و مفهوم بودن وی شویم باید به دنبال علم برویم. خداوند نه کلی است و نه حقوقی، بلکه وجودی شخصی و حقیقی است. از این رو بر انسان است که به او معرفت جوید. معرفت هم امری اثباتی نیست وصولی است و با فراهم آمدن مبادی از سوی بنده، او خود خواهد آمد؛عبادت از سوی بنده است و یقین خود به سوی انسان خواهد آمد.
آیت الله العظمی محمدرضا نکونام