دوباره اولین نظر عشقم مایا پر انرژی ادامه بدی امیدوارم که بهترین آرزوت برسونی هرچی شد ما پشتتیم❤️❤️❤️❤️❤️💯💯💯🏆🏆🏆🏆عشقمی به همه دوستان گفتن دنبالت کنن😁😁😜
@armita46992 жыл бұрын
خدایی چه بیکاری خوشبحالت
@mizuki_soft2 жыл бұрын
من اولین نظر دادم بچه👈🏽👉🏽
@21mohammadhadi212 жыл бұрын
@@armita4699 حق
@mehrad49872 жыл бұрын
از بس بلدی بمالی
@zara_yt43552 жыл бұрын
دوست بشیم ۲۱ سلمه
@sayna16852 жыл бұрын
کاش خاطرات ترسناک زود به زود درست کنی موفق باشی:)
@ghoogha2 жыл бұрын
ساینا جون میشه منم ساب کنی😍🥺
@فرید-ذ9و2 жыл бұрын
ساینا رل میزنی
@lzahra.__.hnl0102 жыл бұрын
سلام مایا جان امیدوارم که حالت خوب باشه! من خاطره ترسناک ندارم ولی تجربه ترسناک دختر عمه ام رو برات تعریف میکنم. من یه عمه دارم که 3 تا دختر داره این اتفاق ترسناک برای دختر وسطش یعنی سمانه افتاده. سمانه قبلا توی خونه مستاجری زندگی میکرد ، یه روز که از حموم میاد بیرون چون شیر آب داغ حموم خراب بود اونو محکم نبست و همینجوری ولش کرد. تا چند روز همین طوری آب داغ به چاه میرفت. یه شب یه گربه سیاه جلوی پنجره اتاقشون میشنه و زول میزنه به سمانه ، سمانه بیخیال از کنارش رد میشه تا اینکه شب موقع خواب صدای بلندی از حموم درمیاد یه صدای مثل جیغ تا از خواب بلند میشه که ببینه اون صدا چی بود یهو اون صدا آروم آروم تبدیل میشه خرُروپوف های شوهرش ولی نگاه میکنه به تابلوی جلوش که میبینه دوتا چشم قرمز وحشتناک نگاهش میکنه از اونجایی که دختر عمه ی من خیلی مذهبی خودشو مشغول میکنه با خوندن قرآن و دعا و میخوابه. صبح که از خواب بیدار میشه میبینه هنوز اون گربه اونجا نشسته و هیچ حرکتی نمیکنه سمانه هرکاری میکنه که اون گربه بره ولی اون فقط جاشو عوض میکرد و همچنان زول زده بود به دختر عمه ام . فردای اون شب سمانه گرم خواب بود که از حموم صدای ساز و کِل زدن خانوم ها میاد ولی اون فکرمیکنه که صدا ها ماله همسایه بغل و دوباره میخوابه فردا صبح میره پیش زن صاحب خونه و ازش میپرسه دیشب عروسی کی بود!؟ کسی توی این محل عروس شده؟ و زن صاحب خونه گفت : نه کسی عروس نشده سمانه شک میکنه ولی کاری نمیکنه و به بیخیالی خودش سَر میکنه. اون گربه سیاه همچنان کناره پنجره سمانه نشسته و زول میزنه سمانه شاهد تکون خوردن اجسام میشه و شب ها صدا های عجیب از جمله ناله رو میشنوه. و هر چقدرم به دکتر و روانشناس رفت اونا گفتن از خستگی کاره و داره توهم شد و فقط چند تا داروی آرام بخش به اون دادن. تا اینکه یه روز خواهر بزرگ اون زنگ میزنه به سمانه میگه من دیشب خواب بدی دیدم ( خواب دیدم درون یه چاه بزرگ یه بچه گربه دستش سوخته و داره ناله میکنه و تو هم بالا سرش ایستادی) سمانه سریع تلفن قطع میکنه و میره سمت حموم و میبینه شیر آب داغ حموم که خراب داره چکه میکنه اون گربه سیاه میو میو میکنه و سمانه میره پیش گربه و میگه لطفا دست از سره من بردار من همین امروز اون شیر آب و درست میکنم فقط از اینجا و از زندگی من دور شو سمانه شیر آب و درست میکنه و میره پیش خواهرش خواهر بزرگترش گفت که من دوباره خواب همون بچه گربه رو دیدم که دستش سوخته رو دیدم و لنگ لنگان داره از اون چاه خارج میشه و دیگه سمانه هیچوقت اون گربه سیاه و ندید.
@ghodsie3337 Жыл бұрын
تز این به بعد مشکل داشت به خواهرش بگع برام خواب ببینه، ک بفهمه چی ب چیه😂
@Hgffsh14 ай бұрын
ایکاش حداقل ازش معذرت خواهی میکرد😂🥲
@sabadavari41292 жыл бұрын
چند روز دیگه = خاطرات ترسناک شما پارت = 100😂💓🗿
@fatememoradi89822 жыл бұрын
😂😂
@sepidari2 жыл бұрын
مگه بده خیلی خوبه که امیدوارم 1000 بیاد من دوست دارم☺️☺️😍😍
@MR_ONESHOT2 жыл бұрын
حق
@kimiaart802 жыл бұрын
خیلییی خوبه کههه
@jk-tk7xi2 жыл бұрын
سلام مایا من داداشم وقتی کوچیک بود شبا ساعت ۳ پامیشد میرفت توی خونه خرابه ها این ماجرا گذشت وقتی ۲۲سالش شد میگفت شبا یه کی باهام حرف میزنه بیدارم می کنه یکی از پیشم رد میشه این هم گذاشت تا امسال میگفت وقتی تو خونه تنها میشم حس میکنم ۲نفر پیشم هستن و سر درد میگیرم ما رفتیم براش دعا کردیم گفتن این همزاد داره و ۲تا هستن و اهل بده هستن و هیچ وقت ولش نمیکنند تا آخر عمر باهاش هستن ما یک دعا کردیم گفتیم شاید ولش کردن همون روز از روی خونه افتاد وشونش در رفت و سرش نزدیک بود ب گیره توی پنکه که ما همون موقع اون دعا رو آتیش زدیم😥
@nicholas79212 жыл бұрын
هروقت ویدئو میزاری من همراه اینکه ویدئو هاتو میبینم طراحی هم میکنم(: اون لحظه خیلی ایده های باحال میاد تو ذهنم🙂 ویدیوهات عالینننن🦋💙🫂
@moon_art882 жыл бұрын
وای منم دقیقا با ویدیو های مایا طراحی می کنم💜
@ZhinaShabani3 күн бұрын
مثل همیشه عالی❤
@hediyeh70922 жыл бұрын
عالی بود آبی یوتیوب(: منم یه خاطره دارم که میگم اگه خواستی تو پارت بعدی استفاده کن دختردایی من و نامزدش که الان دیگه جدا شدن پارسال محرم حلیم نزری میدادن من و دخترداییم کلا ویدیوهای ترسناک و تئوری های دارک میخوندیم بعد اون روز خیلی خوشحال بودم چون فرصت خوبی بود که تا صبح کلی کلیپ ترسناک ببینیم😂🙂 من و مامانمینا حدود ساعت ۵ یا ۴ ظهر رفتیم چون مامانم هم باید بهشون کمک میکرد خلاصه من و داداش ۶ سالم نشسته بودیم داخل حیاط من یه ساعت دیدم که از بالای سرم رد شد مثل سایه یه خانم چادری بود خیلی اهمیت ندادم تا اینکه داداشم گفت فکر کنم عزیز خانم اومده ( به مامان بزرگم میگفت عزیز خانم) تنها فرد چادری اون خونه مامانبزرگم بود فهمیدم اونم یه چیزی دیده ...ولی نمی خواستم بترسه گفتم هیچی نیست پاشو بریم رفتیم داخل خونه دختر داییم من و داداشم دوباره داشتیم بر میگشتیم حیاط دخترداییم جلوی همه ممون بود یهو دستشو گرفت جلوی ما که نیایم من خوردم به دستش و یهو یه چیز سفید رو دیدم ولی چون دخترداییم نزاشته بود تا جلو بریم کامل و واضح ندیدم دختر داییم چند بار صدا کرد که اون زن مامانبزرگمه یا نه !ولی جوابی نشنید برگشتیم خونه ! ترسیده بودیم دختر داییم میگفت یه زن با چادر سفید داخل باغچه دنبال چیزی میگشته ...
@qwertasdf54692 жыл бұрын
نذری این طوری نوشته میشه
@Pamchal696 ай бұрын
چه لقب قشنگی
@luna-hv2 жыл бұрын
منتظرِ پارت بعدی هستیمممم🚶🏻♀️🥺💙
@ghoogha2 жыл бұрын
عزیزم میشه منم ساب کنی😍🥺
@sh-zw6mv2 жыл бұрын
@@ghoogha من سابت کردم
@mehrad49872 жыл бұрын
بیا تا خودم بترسونمت🗿
@amir-yf1um2 жыл бұрын
بکیرمم
@محمدیاسینالواری2 жыл бұрын
عاالی بود .مرسی.لطفا بیشتز از این مدل ویدیو بساز
@tara-sh8fh2 жыл бұрын
عالی بود مایا فقط 5k دیگه مونده تا 100k شدنت ❤
@ghoogha2 жыл бұрын
تارا جون میشه منم ساب کنی😍🥺
@ida_parsaa2 жыл бұрын
سربازا همه عشقن واقعا دمشون گرم و خسته نباشن 🥺♥️
@hossein86832 жыл бұрын
دمت گرم آبجی اولین کسی که من دیدم گفته سربازا خوبن 🥺🥰❤️
@ronikaa71132 жыл бұрын
@@hossein8683 خب منم میگم سربازا عالی ان 🥺
@hossein86832 жыл бұрын
@@ronikaa7113 توهم دمت گرم🥲❣️
@hossein86832 жыл бұрын
@@ronikaa7113 دوست بشیم خانمی 🤭
@ronikaa71132 жыл бұрын
@@hossein8683 برو باو نه
@سمیراصیفی2 жыл бұрын
مرسی مایا جون عالییییییییییییییی
@aasadi52972 жыл бұрын
کلییی دلمون برات تنگ شده بود دختررر ، تو توئیتر حواسمون به سردردت بود ، مواظب خودت باش مایا جونی💙💙💙
@MayaTheFish2 жыл бұрын
💙
@ghoogha2 жыл бұрын
میشه منم ساب کنی عزیزم😍🥺
@n.z.m82062 жыл бұрын
سلام مایا خوبی خیلی کلیپات خوبه لطفا از این تند تند بزار🥰🙏🏻 منم یه خاطره ترسناک دارم برای همین موقع هاست 😱اگه خواست بزار برای پارت بعدی😇 مایا جان عزیز باید بهت بگم که این اتفاق برای وقتی افتاد که داشتم ویدیو های تورو میدیدم من خیلی یوتیوب نمیام برای همین زیاد از ویدیو های تو و بقیه یوتیوبرایی که ساب کردمو نمیبینم همشون جمع شدن برای همین وقتی میام یهو سه چهار تا از فیلمارو میبینم خوب بزار موقیعتو بگم ما داشتیم اون موقع خونه رو رنگ میکردیم هول هوش ۱۴:۳۰ بود که مامان و بابام رفته بودن بیرون رنگ بخرن من و داداشم تو یکی از اتاقا که برای خواب بود بودیم باید بگم که کل خونه به هم ریخته است و جایی به جز اون اتاق نمیشد نشست و فیلم دید تو گوشی خوب بگذریم داشتم ویدیو های چنل تو رو میدیم که یهو در اتاق بود کجا بود نمیدونم محکم بسته شد بعد بگم حموم و دستشویی پیش اتاقا هست برای همین نفهمیدم کدوم بسته شد اما مطمئنم محکم بسته شدو هیچ پنجره ای هم تو خونه باز نبود که باد بیاد منم به هیچ جام حساب نکردم گفتم اگه جنی چیزیه بزار به حال خودش باشه بازم ادامه دادم به دیدن بعد یه مدت احساس کردم که پشتم لرزید و بدنم سردش شد عجیب بود نه کولر روشن بود نه پنجره باز بود تابستونم هست هوا گرم بود ولی بدجور لرز گرفتم یهو احاس کردم پاهام دارن ضعیف میشن و باید بگم من فقط وقتی همچین احساسی دارم که خون ببینم یا بدنم به طور غریزی احساس خطر کنه بگذریم اهمیت ندادم بازم به دیدن ادامه دادم یهو صدای ماشین بابام اومد داشت ماشینو میاورد پارکینگ و باید بگم ماشین بابا النوده و فقط یکی دیگه از همسایه ها النود داره اما روش پارک کردن اونا با هم فرق جوری که ادم میفهمه که کدوم اومده و داره پارک میکنه این اطلاعات داشته باش اینده میفهمین برای چی گفتم .صدای پارک کردن بابا اومد فیلمو استپ کردم نشستم جوک بخونم تا اگه در زدن بفهمم داشتم میخوندم که یهو احساس کردم یکی پامو محکم گرفت و یه ثانت رفتم جولو انگار ، عین چی ترسیدم دستمو زدم به پام فشار کم شد انگار ول کردن پامو اما درد اون جوری که محکم گرفته بود هنوز تو پام بود بعد زنگ خونه اومد بدو بدو با ترس رفتم درو باز کردم که مامانم اومد با وسایل داخل داداشمم اومد دید اونارو بعد دوباره رفت فیلم بیینه تا اونا اماده شن ، چون کارای بابام طول میکشه، منم رفتم رو مبل نشستم که یهو احساس خیسی تو پام کردم اهمیت ندادم رفتم دستشویی که فهمیدم همون پایی که احساس کردم یکی گرفته داره خون میاد و دورش کبوده ،وقتی مامانم بگم دیدم خونه نیست، هیچکی نیست ، نه بابام نه مامانم انگار اب شدن رفتن تو زمین ، رفتم پیش داداشم بگم کجا رفتن گفت مامامینا اصلا نیومدن خونه گفتم یعنی چی خودت الان اونجا بودی دیدیشون گفت وا یعن... وای خدا (داد زد ) -چیه _از پات داره خون میاد نگاه کن روی پاتو از شلوارت داره میزنه بیرون چی کردی با خودت . همون موقع صدای ماشین بابا اومد چک کردم دیدم واقعا ماشین خود بابا عه .مطمئنم مامان و بابارو دیدم میتونم قسم بخورم دیدمشون طرز پارک کردن هم مثل مال بابا بود مو نمیزد نمیدونم درو به روی کی یا چی باز کردم اما میدونم من درو باز کردم و مامانمو دیدم نمیدونم باور میکنی یا نه اما این واقعی بود اون زخم ردش نموند اما مامان و بابام هم دیدنش و بعو یه مدت شروع گرد به سوختن با سوزشی شدید انگار تازه درد اصلی شروع شده من شبا با اون درد خوابم نمیبرد نمیتونستم تکون بدم پامو جالبیش اینه که انگار یکی با دست گنده ناخنای بلندشو کرده تو پام و فشار داده انقدر فشار داده تا اون کبودی و زخمما درست شن که رخمه مثل این بودی که ناخونای همون طرف تو پام فرو رفته از اون موقع اتفاق دیگه ای نیوفتاده اما اون درده هنو باهامه😬🤕
@f4temeh Жыл бұрын
دیدن یه فیلم خفن با ژانر ترسناک عین دیدن ویدئو های خفن و باحاله مایا میمونه ♡ همون قدر لذت بخش
@Noothing3012 жыл бұрын
خاطره ترسناک: خونه ی ما یه جای قدیمیه (یعنی از قبل اینجایی داریم زندگی میکنیم پدر بزرگ و... اینجا زندگی میکردن) ولی پدرم خونه رو باز سازی کرد و ما اینجا زندگی میکنیم وقتی بچه بودم طبق معمول همیشه ساعت دوازده همه میخوابیدیم . از بچگی من از اتاقم میترسیدم و شب ها توی پذیرایی میخوابیدم . مثل همیشه اون شب هم تو پذیرایی خوابیدم ساعت نزدیکای ۳ تصف شب بود که من تشنم شد بدنم از بیحرکت بودن خسته شده بود قری به کمرم دادم و تا سرم رو بلند کردم یه پسر کوچیک که تمام لباس و حتی صورتش سیاه بود رو دیدم که داره خمیازه میکشه انگار که تازه از خواب بیدار شده بود همین که اونو دیدم شرو کردم به جیغ زدن و اون هم شرو کرد به جیغ زدن مثل من سریع پتو رو دور سرم پیچیدم و سریع سریع هر آیه ای که تو سرم میومد رو میخوندم. خانوادم بیدار شدن و من تمام ماجرا رو تعریف کردم اونا باور نمیکردن بعد از چند شب دوباره خوابیدم ولی اون شب یادم نمیرفت ناخدا گاه سرم رو بلند کردم و به در اتاق نگاه کردم یه مرد کچل که فقط سرش از کنار دیوار معلوم بود داشت به من نگا میکرد و لبخند میزد. خیلی ترسناک بود همین الان که دارم تعریف میکنم هم حالم بد میشه. من فقط دوباره سرم رو فرو کردم توی پتو فک کردم خیالاتی شدم ولی بعد از چند شب دیگه دوباره به اتاق نگا کردم اون مرد با چند تا بچه کچل مثل خودش سرشون رو از کناره های دیوار اتاق در آورده بودن و داشتن نگا میکردن نفسم حبس شده بود. ولی جرعت گرفتم و بهشون گفتم که من ازتون نمیترسم و اونا شرو کردن به نیشخند زدن داشتم دیوونه میشدم به زور اون شب خوابم برد تا چند سال بعد از اون ماجرا دیگه شبا به اتاق نگا نمیکردم ولی دیگه بزرگ شدم و شبا توی اتاق میخوابیدم من بهشون گفتم که تا هر وقت میخواین اینجا بمونید ولی دیگه منو اذیت نکنید من بهتون کار ی ندارم کاری بهم نداشتن. متوجه شدم پدرم و مادرم و حتی برادرام شبا وقتی تو اتاق میخوابن خوابای بد و یا حتی بختک روشون میوفته ولی من نه تنها خواب بد نمیدیدم بلکه بهترین خواب هام رو توی اتاق داشتم انگار روحم آرامش میگرفت بعد ها فهمیدم هر کی از اعضای خانواده اذیتم میکنه یا ناراحتم میکنه یه اتفاقی براش میوفته البته اتفاق مثل دندون درد شدید یا بالا رفتم فشار یا حتی افتادن بختک رو شون حتی چندیدن بار تو اتاق وقتی میخواستم بخورم زمین یقم از پشت گرفته میشد و نمیزاشت خوش حالم که دیگه کاریم ندارن و ازم مراقبت میکنن خلاصه خاطره من ایجوری بود. امید وارم خوشت اومده باشه
@mohamadsadeghi90802 жыл бұрын
داستان قشنگی بود👏👏👏
@soroushsalimi1749 Жыл бұрын
خیلی خوبه ازت مراقبت میکنن
@maryammallahi4166 Жыл бұрын
خوشبحالت ناموسا🚶🏻♀️
@فرحنازحسنزاده Жыл бұрын
تو میدونی دلیل بختک چیع؟آخع من ھرشب میگیرم
@afarashidi.ebrahimi Жыл бұрын
@@فرحنازحسنزاده یکی از دلیلش پر خریه یا اینکه شبا رو به بالا بخوابی یا اینکه خون کافی به مغزت نرسه
@queenreyhane57702 жыл бұрын
سلام دوست جونی خوشحالم که دوباره خاطرات ترسناک پارت 7 گذاشتی :) من همیشه ویدیو هاتو با ذوق میبینم😂💜
@saharmoharrer3892 жыл бұрын
واقعا چجوری می تونین ببینین و نترسین؟من بعد دیدم ویدیو های این مدلی توی یوتیوب متاسفانه خیلی ترسو شدم همش توهم میزنم کسی پشت سرمه و یا اینکه داره نگاهم میکنه😭😭😭نمی دونم چجوری از این ترس خلاص شم
سلام مایا من یه خاطره ی خیلی ترسناک دارم جمعه بود و چهلم باباییم بود و مهمون اومده بود خونه مامانیم. بعد چند وقت که داشتیم قاب عکس هامون رو تمیز میکردیم دو تا کلید پیدا کردیم یکی پشت قاب عکس بابایی و یکیپشت قاب عکس من راستی اون کلید هاهم پر چسب و دعا بود
@maedehmosavinasab80992 жыл бұрын
بریم به سمت پارت ۱۰۰ 😂😂❤️ Love Maya 💓😍❤️
@tiktik4532 жыл бұрын
سلام میا جونم خیلی وقت بود ویدیو نزاشته بودی دلموبرات تنگ شده بود لطفا زود زود ویدیو بزار🖤 مرسی ک با ویدیو هات حالمون رو خوب میکنی 🖤
و منی که ساعت ۳ شب دارم ویدیو هاتو میبینم ،میترسم ولی خب خوش میگذره دیگه،مرسی بخاطر ویدیوها:)>>
@kian_ender_man2 жыл бұрын
مایا یک سال پیش : من به انقدر ساب برسم این بازی رو انجام میدم 👍 مایا الان : بازی نکردم 🗿
@BerylliumBar2 жыл бұрын
ولش کن بذار زنده بمونه
@طراوتمعلومی2 жыл бұрын
@@BerylliumBar 😂
@naznin34212 жыл бұрын
خدا از دهنت بشنوه
@farniars2 жыл бұрын
بازی میکنه کاراش باید اوکی کنه
@sorena73502 жыл бұрын
تیک کلام مالا خوشحالم دیگه تو. اون خونه نیستید و این ماجرا تموم شده😂😂😂😂😂😘🥰مایا لطفاً پارت بعدی رو زودتر بزار که منتظر چهره ماهت هستیم🥰🥰🥰🥰🥰😘
@ghoogha2 жыл бұрын
سورنا جون میشه منم ساب کنی😍🥺
@pouya-pt132 жыл бұрын
سلامتی خودم که ساعت ۴دارم ویدیوت رو میبینم که تا صبح خوابم نره🗿😂💔
@dokhtar_tabiat12 Жыл бұрын
منم همش نصف شب تا صبح ساعت 7 نگاه میکنم😂😂
@misoo61282 жыл бұрын
مثل همیشه عالی بود 💖 منم موافقم واقعا بچه ها جدا از گوگولی بودنشون میتونن خیلییییییی ترسناک باشن.. امروز مجبور شدم چند ساعت با خواهر چهارساله ام تنها باشم و یهو شنیدم توی اتاقش داره بلند بلند با کنج دیوار حرف میزنه !!
@نویدبساطی-ه8ث2 жыл бұрын
وااایییییی
@ghoogha2 жыл бұрын
عزیزم میشه منم ساب کنی😍🥺
@maniya_-fs6dg2 жыл бұрын
عالی بود👏 پارت بعدی هم بزار لطفا:) ❤
@fatemeh.sabetii6 ай бұрын
مایا جون خاطره ترسناک کسانی که رفتن پیش دعا نویس برامون بزار به نظرم برای مخاطب جالب باشه
@avatubeme2 жыл бұрын
چقدر بی صبرانه منتظر پارت خاطرات ترسناک بودم و منتظر پارت بعدی هستیم ❤️🔥😍
@user-ng6xb7mp4e2 жыл бұрын
مثل همیشه عالی 🙃💙💙 خسته نباشی مایا جون لطفا پارت جدید هم بزار 💋💙💙
@mohadeseh97452 жыл бұрын
منم یه بار یه اتفاق عجیبی برام پیش اومد که واقعا خیلی ترسناک بود اتفاقا من خودم بچه خیلی ترسویی ام و اصلا هم اهل فیلم ترسناک و اینا نیستم خوشم میاد ولی واقعا وقتی میبینم خیلی میترسم و شب نمیتونم بخوابم داستان از اونجایی که من تو یه شهرک زندگی میکنم و اونجا هم فقط یه مدرسه هست که هم ابتدایی و هم راهنمایی دخترانه توش داره من وقتی ۶ سالم بود و پیش دبستانی میرفتم با دوستام متوجه چیز خیلی خیلی عجیبی توی موتور خونه ی حیاط پشتی مدرسه شدیم . من یه همکلاسی هم داشتم که به چیزای ترسناک علاقه ی خیلی شدیدی داشت و فیلم ترسناک زیاد میدید اسمشم یسری بود . ماها اونجا یه دود خیلی سیاه دیدیم که داشت اینور و اونور میرفت و صدای جیغ میومد ماها اولش ترسیده بودیم و هر روز میرفتیم اونجا تا ببینیم چی میشه یعنی از رو کنجکاوی بعدش دیگه این قضیه رو ول کردیم تا اینکه توی سال چهارم ابتدایی من با یه سری از همکلاسی هام تو حیاط جلویی مدرسه داشتیم بازی میکردیم که همون دوستم یسری با رنگ پریده و ترسیده اومد و گفت مرد سیاه داشت نگام میکرد اون هیچ وقت دست بردار نبود و همیشه موتور خونه رو چک میکرد ماها رفتیم تا ببینیم اولی پفک انداختیم اونجا و پفکه طوری سد که انگار یکی اونو از زمین برداشت بعدشم کلی اتفاقای ترسناک دیگه افتاد تا اینکه سرایدار مدرسه اومد و به ما توضیح داد که مثلا اون دود دود گازوئیل بوده صدا صدای دستگاه ها بوده و ... ولی ما دست از کنجکاوی برنداشتیم تا اینکه یه چیزی محکم به در کوبیده شد و ما همگی از ترس جیغ کشیدیم و همچنان داشتیم میلرزیدیم ولی یسری دست بردار نبود و رفت از شیشه نگاه کرد و قسمت ترسناکش اینجا بود که یه مرد با دندونای قرمز و چشای مشکی غلیظ داست به ما لبخند میزد و من هنوزم مطمعا نیستم که توهم زده بودم یا نه ولی در اون حین یکی از دوستام به طور وحشت زده جیغ زد و شروع به گریه کرد ما نتونستیم آرومش کنیم بردیمش پیش مدیر مدیر هم دیگه همه چیو قدالعا کرد و این ماجرا پایان یافت ولی هنوزم که هنوزه همه ی اون ماجرا ها اتفاق میفته و همه ی دیوارای موتور خونه پر از جای چنگه انگار که کسی با ناخوناش اونارو ایجاد کرده و من الان قراره برم کلاس هشتم و تنهایی میترسم برم حیاط پشتی
@sarinamvj2 жыл бұрын
سلام مایا جون لطفا چت های ترسناک رو بازم بزار کارت حرف نداره 😍😘 طرح ناخونات عالی شده واقا قشنگه ❤️💅 بازم ادامه بده خاطرات ترسناکو ممنون
مایا جان عالی انشالله به آرزو خوبت برسی❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤منم می خواب خاطراتم را بگم😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
@hilda-iv3ey2 жыл бұрын
سلام مایا، من هیلدا هستم، همیشه ویدئو هاتو دنبال میکنم. یه روز توی خونه تنها بودم و روی مبل سه نفره دراز کشیده بودم و داشتم ویدئو خاطرات ترسناکت را نگاه میکردم. اونطوری که دراز کشیده بودم میشد توی صفحه گوشی وقتی سیاه میشد توی راهرویی که به اتاق میخورد را ببینی. همونطور که داشتم ویدئو تو میدیدم گوشیم خاموش شد و روشن نمیشد ولی من تازه شارژش کرده بودم، ولی اهمیت ندادم و خواستم بلند شم و برم گوشیم را بزنم به شارژ ولی وقتی خواستم بلند شم چیزی توی صفحه گوشیم دیدم که خشکم زد و نمیتونستم تکون بخورم. یه مرد قد بلند با موهای بلند و چشمایی مثل گربه و سبز و لباسی سوخته کنار جارو برقی که توی راهرو بود داشت به من نگاه میکرد. من انقدر ترسیدم که اشک از چشمام میومد. به زور بلند شدم کنار جارو برقی را نگاه کردم ولی دیگه اونجا نبود. ولی اینجا تموم نشده بود. وقتی مامان و بابام و داداشم امدن خونه من بهشون گفتم و اونا مسخرم کردن و گفتن توهن زدی ولی من مطمئن بودم. شب ساعت 23:00خوابیدم چون بخاطر فشاری که بهم وارد شده بود سرم خیلی درد میکرد و داداشم هم امد و پایین تختم خوابید بهش گفتم چرا امدی اینجا خوابیدی و گفت: امدم مراقبت باشم و خندید. و من چشمامو بستم و احساس میکنم چند ساعت خوابیدم. همونطور که خواب بودم تو خواب دیدم که دقیقا همون مرد داشت برادرم که کف اتاق بود را خفه میکرد و داداشم کمک میخواست که یهو با صدای جیغ داداشم از خواب بیدار شدم و بهم گفتم نمیتونم نفس بکشم. من که خیلی ترسیده بودم اب کنار تختم را دادم بهش و یکم اروم شد. مامانم به سرعت امد تو اتاقم و نفس نفس و گفت چی شد و بهش جریانو گفتم که بعدش به اون مرده توی دلم گفتم خدا لعنتت کنه که یهو هر چی روی میز تحریرم بود ریخت روی زمین. از اون به بعد من انقدر ترسو بودم که تنها توی اتاقم نمیرفتم.
@neginesmaili5342 жыл бұрын
و منی که الان رو مبل سه نفره دراز کشیدم و خاطرات ترسناک میبینمو تازه گوشیمو شارژ کردم و یه راهرو جلومه که به اتاقم میخوره و من فیریک این راهرو رو دارم و یه چیزی دیده بودم قبلا!!! خواهرمم پایین مبل خوابه!!! واااای یعنی واااااای😐👋🏻 تازه آخرای ویدیو فرسک گوشی و بالا سرمو داشتم و دارم!!
@fatimasadeghi56842 жыл бұрын
@@neginesmaili534 😐😶
@منپدرتمکصکشایمانبیار2 жыл бұрын
خاطرات یک دختر 10 ساله 🗿
@qwertasdf54692 жыл бұрын
توهم
@amirmuhammad35932 жыл бұрын
منی که خاطره ترو خوندم و میشه از تلویزون اشپز خونه رو دید🤣🗿
@aynazesfandiari99672 жыл бұрын
مایا خیلی ممنونم بابت ویدیو هات با دیدنشون کلی انرژی میگیرم خیلی باحال و جالب تعریف میکنی.صداتم خیلی قشنگه واقعا لذت میبرم از تک تک ویدیو هات امیدوارم همیشه موفق و خوشحال باشی3>>❤🫂
@ghoogha2 жыл бұрын
ایناز جون میشه منم ساب کنی😍🥺
@aynazesfandiari99672 жыл бұрын
@@ghoogha البتههه عزیزم (:♡
@یاسی-ث7ر2 жыл бұрын
اسمم یسناس و اهل کرمانشاهم من کلا ادمی نیستم و نبودم که خاطره ها خیلی خوب یادم بمونه ولی یکی از خاطره های دوران کودکیم وقتی حدودا شش سالم بود کاملا واسم روشنه اونموقع ها من خیلی از حموم توی اتاقمون میترسیدم و نمیدونم چرا. یشب توی پذیرایی خوابیدم و وقتی چند ساعت از خوابم گذشت یکهو حس کردم زیر سرم خالی شد جوری که انگار یکی بالشمو برداشت و برد و حتی صدای تند قدم هاشو وقتی سمت همون اتاقی که حموم توش بود میرفت شنیدم و فورا از خواب بیدار شدم و وقتی دیدم همه چیز عادیه دوباره خواستم بخوابم که دیدم بالشم نیست!! مامانمو صدا زدم و بعد از گشتن کل خونه بالش رو توی حموم پیدا کردیم در حالی که در حموم از داخل فقل شده بود و ما خیلی سخت بازش کردیم وقتی ماجرارو واسه مامانم تعریف کردم گفت حتما خیالاتی شدی و تو خواب بالشو ورداشتی بردی گذاشتی تو حموم ولی من از صدایی که شنیدم اطمینان دارم همون صدای پا...
@فاطمهکاظمیان-ي6ح2 жыл бұрын
مایا نمی دونه که چقدر منتظر پارت جدید خاطرات ترسناک بود🤩 من اینستا ندارم اما دلم می خواد خاطره ترسناکم رو برات تعریف کنم .😔
@farzanegolestani1067 Жыл бұрын
اگه دلت میخواد میتونی برای من تعریف کنی اگه افتخار بدی من سرتا پا گوشم🥰🙃🙃🙃🙃🙃🙃
@شایانغلامی-ح2ه2 жыл бұрын
It was great, thank you, please make other parts ♥️♥️♥️♥️
@ghoogha2 жыл бұрын
شایان دوست داشتی منم ساب کن❤
@baradrostami6690 Жыл бұрын
مایا جون عزیر من همیشه اولین کاری که در چنل شما می کنم لایک و کامنت و سابسگرایب می کنم
@Moon_lady82 жыл бұрын
این دعا نویسا همیشه کارهارو بدتر میکنن... مرسی مایای خوشگل😘خیلی وقت بود ازین پستا نزاشتی😇🥰مررررررسی
@limo.29752 жыл бұрын
خیلی قشنگن ماجرا هایی که میفرستن👍🏼💛
@yasymm7376 Жыл бұрын
11:38 یه جا دیدم ک گفته بود یه روح یا یه جن اگر به کسی ک داره خدمت میکنه خیلی علاقه داشته باشه و بخواد مطیع باشه میاد و خودش نه به دستور کسی میره و عواملی ک اون شخصو اذیت میکنه رو از محیط به بد ترین شکل حذفش میکنه. … منم حدسم اینه که اونفردی ک جن بهش علاقه داشته از صدای کلاغ خیلی بدش میومده و اذیت میشده … ولی به این معنی نبوده میخواسته حذف بشه .. جن خودش تصمیم گرفته این کارو بکنه…به نظرم گرفتن ااون همه کلاغ کار انسان نمیتونه باشه
@btsarmykhotifam26892 жыл бұрын
مثل همیشه عالی 😍❤ منتظر پارت بعدی هستیم مایا جونم❤❤❤ مایا 95k شدنت مبارک ایشالا یک میلیونی 🤩🤩🤩😘😘😘
@Ayeshan-2 жыл бұрын
ایشالا چیست غلط نوشتی إن شاء الله درسته مگه مسلمان نیستی یا شیه هستی درست بنیویس خاله 😒
@btsarmykhotifam26892 жыл бұрын
@@ghoogha چشم ساب شدی❤
@btsarmykhotifam26892 жыл бұрын
@@Ayeshan- به تو چه میخواستم ببینم فضولش کیه که تو بودی نه مسلمون نیستم🗿🗿🗿 بعد تویه اسکل شیعه رو نوشتی شیه خاک توسرت برو اول غلط املایی خودت رو درست کن بعد بیا گوه بخور
@btsarmykhotifam26892 жыл бұрын
@@Ayeshan- بچه بیا پایین سرمون درد گرفت به تو چه
@ghoogha2 жыл бұрын
@@btsarmykhotifam2689 مرسی😍
@andiaazadbeigi94912 жыл бұрын
مرسی مایا جونم مثل همیشه عالی بود 🥰لطفا اگه میشه پارت بعدی حرف های ترسناک بچه هارو بزار😊
@Roya-8443 ай бұрын
خاطره اولی خیلی عالی بود❤❤
@ghazalzabihi96072 жыл бұрын
Thank you for your great videos Maya❤️ واقعا ویدیو هات عالین مرسی که انقدر وقت میزاری :)
@Nazanin_E_A Жыл бұрын
عه یه یارو خارجی هم مایا رو میبینه
@lili12n2 жыл бұрын
جا داره یه خاطرهی ترسناک از خودم بگم...حدود ۶ سال قبل منو پسر عمم تو حیاط خونه مامان بزرگم بازی میکردیم هیشکی دوربرمون نبود یهو برق رفت ما هم همنجوری بودیم میترسیدیم بچه عین سگ فقط میلرزیدیم اونموقع کصخل بودیم/: دیگه من یچیز سیاه بالا سر پسر عمم دیدم واقعا ادم بود قیافشو ندیدم ولی واقعا شبیه ادم بود ولی به روی خودم نیاوردم چون پسر عمم تشنجی بودول خدایی خودم خعلی زیاد گرخیدم....ولی واقعا من یه جیز سیاه عین یه ادم دیدم خلاصه گذشت تا یروز رفتم پیش مامان بزرگم داشت از خاطرات قدیمیش میگفت ازش پرسیدم قدیما اجنه یا ارواح وجود داشت؟و اون گفت:ارع قبلا توی حیاطمون یه جن بوده!و ما رفتیم پیش یه دعا نویس و به کمک دعا اون رفته...خدایی خودم برگام ریخ کاملا دارم راست میگم بدون هیچ توهمی و هیچی جدی
@گلرز-ك4ب2 жыл бұрын
عاشقتم پر انرژی ادامه بده موفق باشی گلم😍😍😍
@ترنمناصری-ق1ك2 жыл бұрын
سلام مایا این ویدیوتم مثل همیشه عالی بود 💛 من یه خاطره ترسناک دارم خواسم تعریف کنم:این خاطره برمیگرده به 2 سال پیش که من 13 سالم بود ما تو طبقه بالا خونه ی مادر بزرگم زندگی میکردیم توی خیاط خونمون یه زیر زمین داشتیم من از اون زیر زمین خیلی میترسیدم نمیدونم چرا درباره ی اونجا خیلی حس بدی داشتم درباره ی اون زیر زمین خوابای خیلی بدی میدیدم هربار به یه شکل بودن توی همشون یه مرد بود قیافش زیاد یادم نیست ولی همیشه یادمه که داشت میخندید چند ماه گذشتو اینا ادامه داشتن من دیگه برام عادی شده بود تا اینکه یادمه رفت بودم خیاط تا به یه گربه که یه سره تو حیاطمون بود غذا بدم هوا تقریبا تاریک بود انگار یه سایه از بالام امدو سری رد شد همون لحظه چشمم به در زیر زمین خورده یه تیکه از در زیر زمین که مربعی بود و حالت ماتی داشت دیدم من همون اون مردو دیدم قیافش مثل تو خوابام ملوم نبود این خیلی سری اتفاق افتاد من خیلی ترسیدم دویدم سمت خونه مادر بزرگم سری رفتم تو رنگم مثل گچ شده بود مادر بزرگم ازم پرسید چه شده من هیچی بهش نگفتم چون میدونسم باور نمیکه دیگ اتفاقه خاصی نیوفتاد ولی حساسای بده من درباره اونجا ادامه داشت. ما دیگه توی اون خونه نیسیم یعنی کلا 3 سال توی اون خونه بودیم مادر بزرگمم خونه شون عوض کرد.
@miraple27422 жыл бұрын
خبری از عروسکت نشد دوست جونی؟ قرار بود ویدیوشو بزاری (:
@ghoogha2 жыл бұрын
میشه منم ساب کنی عزیزم😍🥺
@reyhanebeauty88122 жыл бұрын
وای چقدر ترسناک بود عالی بود مایا جونم
@hadiarmideh8962 жыл бұрын
عالی بودی مایا لطفا پارت بعدی رو هم بزار😍💜 💜𝔸ℝ𝕄𝕐⁷⟬⟭💜
@matinajafari-k3u Жыл бұрын
یه تپه نریده نزاشتین بمونه زیر این ویدیوها🤢🤢
@errorelk2 жыл бұрын
کسانی که منتظر این پارت بودن دیگر در قید حیات نیستن:)💔
@parmis45432 жыл бұрын
چطور چیشده؟🧐
@errorelk2 жыл бұрын
نزدیک ۵ماه بود نداشته بود
@parmis45432 жыл бұрын
@@errorelk خب چه ربطی به کسایی که نیستن داره من متوجه نشدم😂😅
@seta85072 жыл бұрын
😞😂بنده یک روح در عین حال
@bahareh43552 жыл бұрын
خدابیامرزه:)🤣
@maryamzangene5834 Жыл бұрын
وقتی اتفاقات ماورایی میفته یک روانشناس یا روانپزشک چه کاری ازش برمیاد !!!!؟ به جز اینکه بهت دارو بده که فقط بخوابی و اخرشم همه بهت بگن دیوونه و حالتم بهتر نشه چه نتیجهای داره؟؟؟! اگه دعانویس به درد نمیخوره در " اینجور موارد" هم روانپزشک به کار نمیاد....
@btsarmykhotifam26892 жыл бұрын
نوتیف ویدئو ی مایا = زندگی🤩😍❤💜
@mohammadshahsavari22502 жыл бұрын
بی تی اس چی میگه
@Bache_mehmoni2 жыл бұрын
عالیه، منتظر پارت بعدی هستم 🥺❤️
@ghoogha2 жыл бұрын
عزیزم میشه منم ساب کنی😍🥺
@Bache_mehmoni2 жыл бұрын
@@ghoogha میشه توام ساب کنی 🥺
@mehdijabari99362 жыл бұрын
مایا عزیزم امشب سابسکرایبت کردم عاشقت شدم ماشاالله زیبا جذاب با نمک و داستان گفتنت و لحن صدات زیبا و بیست بیسته موفق و سلامت و برقرار باشی
@idawb22192 жыл бұрын
hi Maya. I love your videos and you're absolutely my favorite KZbinr. your hair and your makeup are so cool. I'm waiting for the next parts. love ya
@ghoogha2 жыл бұрын
میشه منم ساب کنی عزیزم😍😘😘
@maede___a31152 жыл бұрын
سلام مایاجان .... ممنون میشم اگه خاطره ترسناک منم تو پارت بعدی باشه❤ نمیدونم چیزی که میگم رو باور کنی یا نه اگه بخام همه خاطره های ترسناکم رو تعریف کنم ...... که ول کن بریم سر اصل مطلب🙃مایا ماخونمون تویه جنگل هست که این بحثش جدا خونه ی ما بین دو تا دره هست... یعنی یکی جلوش و یکی پشتش...یه شب که من داشتم داخل اتاقم ساز میزدم یه صدا شنیدم .... اون صدای عموم بود ....آره صدای خودش بود 😐 که گفت ... به به آفرین چه خوب میزنی ....همونجا موهای تنم سیخ شد ..... وحالا شاید تو بگی خب شاید عموت بوده امانه فردا ی اون شب ازش پرسیدم که آره تو بودی و اونم در کمال تعجب گفته . .... نه! ممنون میشم اگه خاطره ترسناک منم تو پارت بعدیت بیاری☺
@Niyayesh-qc9ru Жыл бұрын
سلام مایا ویدیوهات حرف ندارن فوق العاده ای 🌿 من یادمه اون زمان که تو خونه ویلایمون زندگی میکردیم یه روز از ظهر تا تقریبا ۷،۸ غروب خواب بودم اون زمان تک فرزند بودم و مامان بابامم سرکار خلاصه وقتی بیدار شدم خونه ساکت و تاریک بود منم رفتم داخل آشپزخونه که آب بخورم وقتی برق و روشن کردم دیدم یه آن سر سطل زبالمون که فشاری بود تکون شدیدی خورد سر قابلمه ی روی گاز کج شد پرده رفت کنار و پنجره هم بسته شد شاید عجیب باشه ولی همه اینا تو ی لحظه اتفاق افتاد منم هوشیار بودم توهمم نزدم . فک کنم اولین نفریم که اینجور چیزا رو غافلگیر کردم نه اونا منو 🍂
@yasi-h7p2 жыл бұрын
خاطره ترسناک یه روز یکی از فامیلامون داشت تو باکن ویلا شمال چایی میخورد ولی انقدر چایی داغ بود که اعصابش داغون میشه و چایی رو میریزه رو زمین بعد از اون روز دیگه هیچی مثل قبل نشد فامیلمون همش یه زنی رو میدیده که نه بدن داره نه هیچی فقط شال قرزمی رو بسته دور سرش بعد میاد نزدیکش و بهش میگه رو بچم اب جوش ریخی تو اونو کشتی و گریه میکنه و جیغ میزنه بعد زخمی رو بدنش ایجاد میکره اما جالبه که ما نه اون زنرو میدیدیم نه صدای جیغ هاش این انقدر ادامه پیدا میکنه که اخر مجبور شدیم ببریمش بیش دعا نویس بعد از چند تا دعا حالش بهتر شد و دیگه اون زنرو ندید
@VALENTIINA6662 жыл бұрын
Maya dear I love you so much, Maya John. I really have good feelings for you and your videos, and the unbelievably positive energy from you and the tone of the narratives that you give me tremendous strength, I know it's very incredible that I get positive energy from my horror video, but I'm really relaxed about the person and you, you understand what I mean glam. Always good luck, my quette🐇👍🏼👁️🍻🖤🔥💋💋💋
@مسعودانوری-ص5ت2 жыл бұрын
الوووو یواش باو فارسی بگپ
@ghoogha2 жыл бұрын
میشه منم ساب کنی عزیزم😍😘😘
@abolm852 жыл бұрын
لامصب دست نبود اهن بود🤣🤣
@jjjj_b2 жыл бұрын
@@مسعودانوری-ص5ت داش دقت کنی هیچکس حوصله کاما گذاشتن تو زبان انگلیسی رو نداره فک کنم این دوستمون خودش ننوشته برای همین طولانیه ولی راحت میشه فهمید چی نوشته
@jjjj_b2 жыл бұрын
@@MadGal_OFFICIAL ن قاطی نکردم حرف راسته🗿
@Maya_fan8 Жыл бұрын
خیلی خوبه که تعریف میکنید جالبم هست ولی من چطور بفهمم خاطره ای که دارم گوش میدم واقعیه
@anij82022 жыл бұрын
I REALLY love your town while telling horror storries, you're super tallented and a LOVE you're shiny make up💜💜💜
@lufa3022 жыл бұрын
دیگ دوست جونیا نیستیم؟ میو😔💔 خاطرات ترسناک این بود ساعت چهار صب تو پذیرایی یه آدم کاملا سیاه از جلوم رد شد و همان موقع برقا رف و لیوان شکست لحظه خاموشی خونه 😐💔
@amomahdi65832 жыл бұрын
این قابلیت تو فیلم های ترسناک هم قفله
@mahtasaniee62432 жыл бұрын
سلام مایا جون . من مهتام . امیدوارم حالت خوب باشه... این خاطره درباره خودم نیست خودم تاحالا از اینجور چیزا یا اتفاقا برام پیش نیومده ... این خاطره مربوط به یکی از اقواممه . مامانم با فامیل پدریش تا قبل ازدواجش ، ۲۸ سال همه باهم توی خونه قدیمی زندگی میکردن سمت منیریه ی تهران . خونشون به شدت قدیمی بود طوری که وقتی خونه رو فروختن کلا مالک بعدی خونه رو کامل خراب کرد و از نو ساخت . از اون خونه تمام ساکنینش که اقوامم هستن خاطرات پارانرمال زیادی تعریف میکنن اما این از همه ترسناک تره . یه شب زن عمو مامانم که تازه عروس بوده خوابیده بود.بیدار شده دیده یه نفر وسط اتاق ایستاده و بدون هیچ واکنشی . نگاهش کد و ازش سوال کرد تو کی هستی ؟ اما اون موجود یا بهتر بگم جن یا روح یاهرچی هیچی نگفت. چند ثانیه بعد آروم زد به همسرش زد تا که بیدار شه ولی اون بهش گفت بیخود صداش نکن چون اون بیدار نمیشه😰 زن عمو مامانم ترسیده بود و ازش پرسید تو چطور اومدی داخل در اتاق که قفله اونم بهش گفت من که از در نمیام داخل و رفت سمت در از در رد شد و اومد داخل . زن عمو مامانم میگه بعدش دیگه هیچی متوجه نشدم و وقتی که بیدار شده صبح بوده...
@icy45242 жыл бұрын
Maya, it was scary and perfect as always Please, make a new episode about horror chats , i really need it 🥲 Hope you doing well
@Yektazamani Жыл бұрын
راست میگی😅
@mohannaa20642 жыл бұрын
مایا زیاد بزار خاطرات ترسناک بزار
@sirwansaberi60002 жыл бұрын
سلام مایا جون من ساکو هستم و یک خاطره ترسناک دارم من اون موقع که 4سالم بود رفتم یک خونه که روی هر در یک دعا نوشته شده بود برای اینکه وقتی وارد اتاق میشی اجنه ازیتت نکنن ولی من کوچیک بودم یک چیزای میدیدم مثلاً باز شدن در کمد وقتی شب میشد از دیوار سرو صدا میومد ولی من از سر اینکه بیرون ببینم شاید از اونجا صدا میاد ببینم چیه یکدفعه روی پله ها چون خونه ما زیر زمین بود و داشتم میگفتم که روی پله یک مرد زاهر شد و نگاه به من میکرد میخندید حتی پدر مادر صداش میشنیدن و من بچه بودم نفهم بودم اون به من گفت برم یک لقمه بیارم وقتی رفتم و آمدم مرده دیگه نبود 😈
@محمداکبری-ك4ز2 жыл бұрын
سلام مایا شما واقعا از هر نظر بی نظیرید
@Min-pd3py2 жыл бұрын
خاطره ترسناک. من حدودا وقتی کلاس پیش دبستانی بودم دوچاره یه فوبیایه وحشتناک شدم که چهار سال منو درگیر کرده بود.فوبیا به تاریکی اتاقای تنگ و تاریک و ازین چیزا..یه شب مامانم گف بیا تو اتاق خودت بخواب منم چون اولین بارم بود میترسیدم و به مامانم گفتم تو پایینه تختم بخواب..اینم بگم که من جلوی تختم یه اینهی قدی داشتم که اندازهی یه در بود وقتی خوابیدم تقریبا نزدیکای سه صب یهو از خواب میپرم و میبینیم اینهای که جلوم بوده کاملا کنده شده و به جاش یه در باز شده که اونورش کلا سفیده..یجوری انگار یه دنیای دیگه بود که هیچیی مشخص نبود ک فقط سفید بود با راه رو های تنگ..و یه مردی که چهرش مشخص نبود و وسط راه رو وایساده بود و هرچی پلک میزدم بیشتر نزدیگ میشد..اونشب تموم میشه و به مامانم راجبش نمیگم ودی انقد اذیت میشدم که نصفه شبا از خواب میپریدم و مادرم مجبور میشد منو ببره روی تراس خونه و بگه که پلیسا مراقبمونن!و انقد اذیت شدم کع مجبور شدیم خونمونو عوض کنیم..و حتی تا الانم که سنم 13 شده چیزای عجیب میبینم:)یا حتی واقعا میترسم از همه چیز..و من هنوزم که هنوزه بزرگم که شدم پیش مادرم میخوابم و بیشتر شر این مساله مسخره :) دوباره گفتم چون تو این قسمتم نگفتیش:)))))
@Amozsh12 жыл бұрын
مایا عالیععع من عاشق خاطرات ترسناک هستم
@avasaedi50272 жыл бұрын
مایا راستی ویدیو از هلنا هم بزارررر
@mohamadp98812 жыл бұрын
مایا عاشقتیم پر انرژی ادامه بده
@M.s.b.862 жыл бұрын
این فیلم زیاد دیده 😂😂😂 داداش بخواب خوابت میاد بای بای😂😂 الکی میگم باحال بود 🙂🤍
@ArnikaNejati-dj4rk Жыл бұрын
مایا تو بهترینی موفق باشی هم خیلی کیوتی هم خیلی ویدیو های قشنگه 😊
سلام مایا ❤️ داستان من وقتی حدودا ۱۰ سالم بود شروع شد ، من اون موقع تازه به سن تکلیف رسیده بودم و نماز میخوندم اما هرموقع که داشتم نماز میخوندم دو تا موجود کوچیک سیاه با دو تا چشم قرمز میدیدم ، اون دو تا نه صورت داشتن نه دست فقط دو تا پا و چشمای قرمز داشتن ، اونا هیچکاری بهم نداشتن و فقط موقع نماز خوندن دور و ورم راه میرفتن منم خیلی میترسیدم ولی فکر میکردم توهم زدم پس زیاد این موضوع رو جدی نگرفتم تا وقتی که توی مدرسه با دوست صمیمیم تو کلاس تنها بودیم و داشتیم حرف میزدیم که دوباره اون دو تا موجود گوشه ی کلاس ظاهر شدن و اینبار دوستمم اونا رو دید ، خیلی ترسیده بودیم اما خداروشکر اون موقع یکی از بچه های کلاس اومد تو کلاس و اون دو تا موجود ناپدید شدن ، بعدش من و دوستم راجب این موضوع خیلی با هم حرف میزدیم و اونم گفت دقیقا اتفاقایی که واسه من میفته واسه اونم میفته یعنی اونم اون دو تا موجود و چند روزه که داره میبینه . من این ماجرا رو واسه مامانم تعریف کردم ولی مامانم میگفت خیالاتی شدی و حرفمو باور نکرد ؛ من اون دو تا موجود و حدود یکسال هرروز میدیدم حتی وقتی خونه تنها بودم اونا رو روی اپن آشپزخونه میدیدم ، نمیدونستم چی هستن و چی از جونم میخوان و هرچقدر راجبش تو اینترنت تحقیق کردم چیزی پیدا نکردم ، اون یکسال من نسبت به سن و هیکلم خیلی زورم زیاد شده بود ، من با اون سن میتونستم چیزای خیلی سنگین که بابام بزور بلند میکنه رو بلند کنم و معلوم نبود اینهمه زور رو از کجا میارم ، بعد از تقریبا یکسال من اون دو تا موجود رو دیگه ندیدم ولی هنوزم که هنوزه اونا رو یادم میاد
سلام مایا این خاطره ای که تعریف میکنم برای من اتفاق نیوفتاده برای مامانم اتفاق افتاده که مامانم داشت تعریف میکرد ، البته من هم اونجا بودم. یک شب من و مامانم و خواهرم توی خونه تنها بودیم، نصفه شب بود ساعت ۲:۴۵ یک نفر از روی سر مامانم رد میشه و مامانم متوجه میشه و بیدار میشه٫و بعد از توی اشپزخونه یه صداهایی میومد صدای راه رفتن و صدای ظرف ها خواهرمم با صدای ظرف ها بیدار میشه. ولی من خواب بودم و هیچی هم نفهمیدم😂 مایا قبلا هم تو اون خونه خیلی اتفاق افتاده بود که من بگم دو ساعت طول میکشه بنویسم😁
@sarinafatulah34792 жыл бұрын
خاطرات ترسناک : سلام مایا این داستان بر میگرده به ۱ سال پیش دقیقا ساعت ۴:۴۵ دقیقه صبح بود اون موقع همه خواب بودن ولی منو خواهرم بیدار بودیم مثل همیشه داشتم یوتوب میدیدم که یهو از جلوی در صدای پا اومد اول توجهی نکردم و با خودم گفتم هیچی نیس بعد خواهرم بم گفت که تو هم صدای پا رو میشنوی گفتم آره و حتی سایه پاهای بزرگش بود که جلو عقب میرفت دیگه خیلی ترسیدیم و مامانمو صدا کردیم اون از چشمی در نگا کرد ولی هیچی ندید و اون شب به سختی گذشت ولی گذشت و فرداش هیچ اثری از اون داستان نبود امیدوارم که بخونی
@gunnswunna39892 жыл бұрын
من یکی از خاطرات ترسناکم مربوط میشه به زمانی که ۱۱ سالم و تا الان که ۱۳ سالمه هنوز به یادش دارم. من یه شب قبل خواب تمام عضلات بدنم یهو درد گرفت و به قدری شدید بود که نمیتونستم راه برم رفتم بگیرم بخوابم که شروع کردم به عرق کردن و میلرزیدم نمیدونم چرا ولی بعدش دیدم یه سایه سیاه خیلی کوچیک داشت تکون میخورد اولش فکر کردم خیالاتی شدم ولی بعدش دوباره اتفاق افتاد. راستی اینم بگم ویدئو هات عالین❤💞
@امیر-ب7ح2 жыл бұрын
منم یه خاطره ترسناک دارم که بیش من 3 شب یهویی بیدار شدم یک دختر کوچکی دیدم بفکردم خواهرمه ولی خواهرم رو تختش خواب بود یعنی من سکته زدم 🖤😥ولی سریع رفتم زیر پتو رفتم خوابیدم من الان 16 سالمه این اتفاق وقتی من 13 سالم بو دم افتاد خیلی بد بود
@Rose_Jenny_Jesso_Lisa2 жыл бұрын
سلام مایا جون پارت 8 رو هم بزار .
@Farzadsedighi Жыл бұрын
خیلی هم عالی ❤❤❤❤ 2:34 پپپ
@محمدحدیدی-خ6ذ2 жыл бұрын
عالی مثل همیشه خیلی پر انرژی هستی عشقی مایا ❤❤❤❤❤
@justauser11-r9e2 жыл бұрын
سلام مایا امیدوارم حالت خوب باشه یکی از خاطرات ترسناک من توی خونه ی مادربزرگم اتفاق افتاد. ما یه خونه ی ویلایی داریم که دو طبقه اس طبقه ی بالا خونه ماست و طبقه پایین خونه ی مادربزرگمه اون موقع من حدود 12 سالم بود همه چی خوب و نرمال بود پدر مادرم از خونه بیرون رفتن و من و مادربزرگم تنها موندیم، اون معمولا همیشه توی اتاقشه و من هم توی پذیرایی نشسته بودم تا اینکه با یه چیز وحشتناک رو به رو شدم. یه پسر بچه که قدش خیلی کوتاه بود درست مثل یه کوتوله. موهای ژولیده و سیخ سیخی داشت دندون هاش زرد و و لکه های مشکی با ناخونای بلند. پاهاش اصلا نرمال نبودن انگار هزار تا زنبور پاهاشو نیش زده بودن. اون از پشت مبل ها در میومد و یه خنده ی اروم میکرد و قایم میشد. انگار داشت باهام بازی میکرد. چندین بار این کار رو تکرار کرد تا خواستم جیغ بزنم غیب شد. اون خونه دیگه الان متروکه اس و کسی داخلش نمیره. ماهم خودارشکر خونمون رو بعد از اون اتفاق فروختیم و الان توی یه خونه ی دیگه هستیم... امیدوارم برای هیچکس اتفاق بدی نیوفته و اینکه منتظر پارت دو هستیم💜💜💜
@Kablas_2 Жыл бұрын
مایا دمت گرم داستان هارو خیلی خوب تعریف میکنی
@فاطمهمیرنژاد2 жыл бұрын
سلام مابا منم یه خاطره ی ترسناک دارم مامانم داشت تعریف میکرد می گفت بعد از دوماه که به دنیا اومدی ساعت ۱۱ شب تا ساعت ۶ صبح همش گریه میکردی و ساکت نمیشدی همون رنگ خورشیدو میدیدی ساکت میشدی و خوابت میبرد....برای همین هم بردنم پیش یه دعا نویس و یه دعا نوشت و مامانم هم گذاشت زیر بالشتم و تا ۳ سالگی دیگه هیج خبری نشد اما اینجا تموم نمیشه...توی سه سالگی من انواع و اقسام حیوان رو توی خونمون میدیدم که به خواهم میگفتم میگفت هیچی نیست حتی یه دفعه مارم دیدم......بعد چند وقت اونم تموم شد و رسید به ۱۱ سالگی من.......من که فکر میکردم همه ی اون قضایا تموم شده و دیگه هیچ خبری نیست اما اشتباه میکردم.....دقیقا بعد از امتحان نهایی که دادم از اول تیر دقیقا تا اخر شهریور همین اش و کاسه بود...هرموقع میخوابیدم همش میدیدم که یه دایناسور که چه عرض تیرکس یه گله تیکرس افتادن دنبالم و همون میخوان منو بخورن از خواب بیدار میشم واقعا صحنه ی وحشت ناکی بود..دوباره هم رفتیم پیش دعانویس گفت دوتا جن از دستت عصبین و دارن انتقام میگیرن😐😐😐من که مونده بودم بهم گفت اگه نماز بخونی میرن..منم که از این وضعیت میترسیدم تا یه ماه نماز میخوندم که به خاطر یه سری مشکلات دیگه تا چند وقت نتونستم نماز بخونم و دیگه هم نخوندم.. تا یه مدت هیچ خبری ازشون نشد و من فکر کردم دست از سرم برداشتن.....تااینکه یه شب هول و هوش ساعت ۳ شب چون تاریک بود درست نمیدیدم....دیدم یکی پایین پام داره نماز میخونه و مث نماز میت... دقیقا همون نمزی که بالا ی سر مرده میخونن😶😶 تا چند شب این ادامه داشت من تصمیم گرفتم سعی کنم باهاشون ارطبات برقرار کنم که دست از سرم بردارن دقیقا هم شد و دیگه تموم شد ولی بعضی اوقات اذیت میکنن که دیگه عادی و به بدی های قبلی نیست
@hossein50392 жыл бұрын
سلام مایا من یه خاطره ترسناک دارم که همین ۶ روز پیش برام اتفاق افتاد ساعت تقریبا ۳ نیم نصف شب بود که من از خواب پریدم بدون هیچ دلیلی بلند شدم دور ورم رو نگاه کردم و دوباره خوابیدم بعد از ۵ دقیقه قشنگ حس کردم که یکی پامو لگد کرد رفت این هم بگم که (بخاطر کمر درد)من نمیتونم روی تخت بخوابم باید جای سفت بخوابم من تقریبا وسط حال خوابیده بودم بعد آین که احساس پام لگد شد سریع پا شدم مثل دیوانه ها دور ورم رو نگاه میکردم قبلش قشنگ یادم هست که بخاطر مریضی پا شده بودم رفتم قرص بخورم ساعت ۲ بود در کابینت رو بعد اینکه قرص برداشتم باز گذاشتم مطمئنام باز گذاشتم بعدش که پام لگد شد ما شدم دوباره بیخیال شدم خوابیدم بعدش صدای شدید بسته شدن در کابینت شنیدم جوری که مامانم اومد گفت صدای چی بود رفتم در کابینت دیدم بسته بود...... من انقد ترسیدم که رفتم ناچار روی تختم خوابیدم تا صبح
@elinafoghani Жыл бұрын
خاطره ها عالی و ترسناک بودن ولی تو ترسناک ترش کردی مثل همیشه عالی بود من که خیلی دوست داشتم و من تازه فالوت کردم و خیلی راضی بودم چون واقعا خیلی ویدیو هات عالی ترسناک و دارک هستن خلاصه که خیلی دوست داشتم❤
@WastedSrrow2 жыл бұрын
تنها چیزی که از نظرم ترسناک بود تو خاطراتم که تعریف کنم مربوط به موقعیه که من ۸ سالم بودو خونه قدیمیمون که حدودا میشه گف یچیزی نزدیکه حومه شهرمون بود زندگی میکردیم.. همیشه راجب اون منطقه ای که زندگی میکردیم میشنیدم که میگفتن اونجا پر ارواح و اجنه چون تازه ۱۰،۱۲ سال بود ک اونجا مثل شهرک شده بودو قبلا خیلی خلوت بودو حالت جنگلی داشت.. من از بچگی به چیزای ترسناک علاقه داشتم اما اون زمان من حتی یدونه فیلم جن و ارواح ندیده بودم ک بگم اثر فیلم بوده و توهم یا ترسه.. همیشه هم از تنها موندن تو خونه میترسیدم،مخصوصا از اتاق مامان بابام! همیشه خاب میدیدم یه موجودی که از نظر خودم جن بود جلوی اینه اتاق مامان بابام ایستاده و همین باعث میشد بیشترم بترسم.. خلاصه که تابستونا هوا گرم بودو مامان بابام و منو داداشم تو هال میخابیدیم یعنی عملا هیچکس تو اتاقا نبود و ما دقیقا رو به روی اتاق مامان بابام خابیده بودیم.. من همیشه دیر خابم میبره و خیلی طول میکشه که خابم ببره،همه خاب بودنو منم چشمامو بسته بودم که خابم ببره.. تو همون حالت که چشمامو بسته بودم صدای اینو شنیدم که انگار یکی روی تخت پرید یا نشست(تخت مامان و بابام بخاطر فنراش صدا میداد).. من خیلی ترسیدمو مطمعن بودم که توهم نزدم و با ترس بابامو بیدار کردم تا بهش بگم چی شنیدم و اونم باور نکردو گف توهمه و بخاب اما همینکه سعی کردم دوباره بخابم صدای تختو شنیدمو از ترسم برقای خونرو روشن کردمو همچنین برق اتاق مامان بابامو روشن کردم تا ببینم چیزی اونجا هست یا نه اما هیچی نبود.. من تقریبا دوبار دیگه این صدارو بعد اون اتفاق شبا شنیدم و جالب اینه تنها کسی ک حس بد و سنگینی از اون خونه میگرفت نبودم تمام اعضای خانوادم از وقتی خونمونو عوض کردیم خیلی احساس بهتری دارنو من کاملا تو این خونه احساس امنیت میکنم..
@Rose_Jenny_Jesso_Lisa2 жыл бұрын
زود تر پارت 8 رو هم بزار
@user-dw7fu4hk5h2 жыл бұрын
سلام مایا خاطره ی ترسناک من :همین یه ماه پیش بود که من تو تختم کنار مادرم خوابیده بودم که ناگهان مادرم رفتارش عجیب شد و یکی پایین تخت بود ومن نگاهش کردم ولی صورتش معلوم نبود و چراق هم خاموش بود من از مادرم پرسیدم اون کیه ولی مادرم گفت چیزی نیست اون منم من خوشکم زده بود و می خواستم بخوابم ولی احساس عجیبی داشتم سریع فرار کردم و پیش پدرم در پذیرایی خوابیدم
@setvashmoradi70302 жыл бұрын
عالی بود لطفا باز هم بزار 🥰🙏
@ghasembakhakhi73462 жыл бұрын
یکی از فامیل هامون می گفت که مادر بزرگش، که خونه قدیمی هم داشتن یه روز توی زیرزمین رفته تا چیزایی که لازم داشته برداره، که یهو چیزی میره زیر پاش و میفته زمین، اون لحظه یکم سرگیجه و.. میگیره اما اهمیت نمیده، کارشو انجام میده و میره. ار اون موقع به بعد هر شب کابوس میدیده و سایه هایی رو به وضوح می دیده و حتی گاهی زخم هایی روی بدنش میدیده.. تا اینکه تصمیم می گیره بره پیش دعا نویس. دعا نویس میپرسه این چند وقت اتفاق عجیبی واست افتاده؟ اون فکر می کنه و داستان اون موقع که تو زیرزمین خورد زمین رو میگه، دعانویس به یه ظرف آب نگاه می کنه و یه سری ورد و دعا می خونه و بعد میگه اونی که رفته زیر پات و خوردی زمین، بچهی جن بوده و جنی که اذیتت می کنه مادر اونه. و میره تو اون زیرزمین یه سری خوراکی و .. میذاره به عنوان هدیه و عذرخواهی که بالخره جن ها دست از سرش برمیدارن.
@helsay4699 Жыл бұрын
خیلی خوشحال می شوم اگر خواستی یه پارت دیگه از خاطرات ترسناک بسازی خاطره منم باشه
@kingcool99472 жыл бұрын
مایا این خاطرات ترسناک من هست که امید وارم تو پارت بعدی باشه .. من محمد هستم ۱۲ سالم هست من تو یه روستا زندگی میکنم که به کوه خیلی نزدیکه و تو کوه یه جای دیدنی داره که هر وقتی بارون میاد اونجا آب جَم میشه و یه راه داره کا با ماشین یا موتور یا دوچرخه میشه رفت و یه روز من و دوستم تصمیم گرفتیم با دوچرخه بریم اونجا و اونجا پُر از یه نوع پرنده بود که کاری با ما نداشتن و رفتیم نزدیک همونجا که آب جم میشد و یکم نشستیم وبعد انگار همون پرنده ها میومدن بالای سر ما میچرخیدن من به دوستم گفتم اینا دارن یه اخطاری میدن به ما دوستم گفت نه بابا هیچی نیست و اونجا هیچ کس به جز مانبود که تو آب شنا کنه و بعد یه دفعه یه چیزی از تو آب اومد بیرون که مارو بگیر من به دوستم الان وقتشه که فرار کنیم بودو بودو رفتیم دوچرخه هامونو برداشتیم و داشتیم میرفتی تو روستا از ترس داشتم میلرزیدم و نصف راه رو که رفتیم دوستم جلو تر بود من یه کم عقب تر بودم یه دفه بشت سرم صدای راه رفتن اومد خیلی ترسیدم انگار یه نفر بهم دست گرفت بعد یه دفعه بشت سرم رو نگاه کردم دیدم هیچی نیست تعجب کردم ما داشتیم سرعت میرفتیم چطور تونست دنبال ما بیاد و ما با سرعت زیاد رفتیم نزدیک ترین مسجد که درش باز بود دست و صورت مونو شستیم و رفتیم برای من خیلی ترسناک بود..... mohammad
@sorenasoory9443 Жыл бұрын
مایا خانم واقعا متعجب شدم ازین حرفت کسی ک مشکل ماورایی داره ی دکتر نمیتونه کمکش کنه اگر کسی مشکل ماورایی داره بره پیش کسی ک استاد علوم غریبه باشه و واااقعا کار بلد باشه و علمش علم رحمانی باشه قطعا مشکلش حل میشه