Рет қаралды 226
ملا به عروسی دعوت میشود
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده
بودند.
وقتی میخواست وارد شود در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون:
از این درب عروس و داماد وارد میشوند و از درب دیگر دعوت شدگان.
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در آنجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر:
از این درب دعوت شدگانی وارد میشوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.
ملا طبعاً از درب دومی وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید، همان جایی که وارد شده بود.
این داستان حکایت زندگی ماست. کسانی را به زندگیمان دعوت میکنیم (رابطه هایی را آغاز میکنیم) اما وقتی متوجه میشویم
از آنها چیزی عایدمان نمیشود، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها میکنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و
اقتصادی نیست. عشق بر مبنای ترس و ضعفِ محاسبه گر است. اگر محبتی میکنیم توقع جبران داریم. دوست داشتن های ما قیدوشرط و تبصره دارد، حساب وکتاب دارد! اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود. اگر رابطه ای سودآور نباشد، آنرا ادامه نمیدهیم.
چه ستمگر است آنکه از جیبش به تو می بخشد، تا از قلب تو چیزی بگیرد. ( جبران خلیل جبران )
از کتاب ملانصرالدین زندگی خویشتنیم
نوشته مسعود لعلی