Рет қаралды 25,560
برای دسترسی به لیست کلیه قصه های ظهر جمعه لطفا روی لینک زیر کلیک کنید
• قصه ظهر جمعه - قصه شب ...
در روزگاران قدیم، در ولایتی، مردی به نام صابر زندگی می کرد که خدمتکار حاکم شهر بود.
... صابر به عکس غلامان دیگر، دل پاکی داشت و از اینکه برای حاکم کار میکرد، ناراحت بود. دلش میخواست وسیلهای مهیا شود و به کار دیگری مشغول شود.
روزی اتفاقی افتاد و حاکم ظالم شهر از دست مردی بیگناه ناراحت شد و مرد را به دست جلاد سپرد تا او را بکشد. صابر یقین داشت که او هیچ خطایی نکرده است، پس به نگهبان گفت که او را آزاد کند. مرد فرار کرد و رفت و روز بعد حاکم باخبر شد و نزد صابر آمد و صابر عمل خود را توجیه کرد و گفت که از روی سادگی گول خوردم و حالا پشیمانم. حاکم خشمگین شد و دستور داد او را به جای مرد فراری دار بزنند. صابر در آن لحظه فقط از خدا کمک خواست. در همین هنگام صدای حاکم را شنید که گفت دست نگه دارید، اعدام برای او کم است. پس کاری می کنم که روزی هزاربار آرزوی مرگ کنی.
حاکم ستمگر، همه چیز او را گرفت و آوارهاش کرد؛ به طوری که خرابهنشین شد. صابر خدا را شکر کرد که زنده مانده است. بعد از مدتی خرابهنشینی پولی قرض کرد و با آن تور ماهیگیری خرید تا امرار معاش کند.
#کتاب_صوتی#قصه_ظهر_جمعه#قصه_شب
#قصه
#قصه_ظهر_جمعه
#Ghese_Zohre_Jomeh
#محمدرضاسرشار
#داستان_شب_رادیو
#قصه_شب
#قصه_شب_رادیو
#رادیو
#راه_شب
#داستان_فارسی
#راه_شب
#داستان_کودکانه_فارسی
#داستان_راستان
#حکایت_های_فارسی
#حکایت_های_ایرانی
#داستان_های_کوتاه
#داستان_های_فارسی
#داستان_های_صوتی
#حکایت_های_زیبا_ایرانی
#داستان_های_زیبا_ی_ایرانی
#حکایت_های_پند_آموز
#قصه_های_پند_آموز
#داستان_های_پند_آموز
#dastanhaye_farsi
#ghese_zohre_jomeh
#dastan
#قصه_های_خوب
#مرزبان_نامه
#کتاب_های_کهن
#حکایت_های_کهن
#قصه_های_کهن
#حکایت
#داستان
#کتاب_گویا
#RADIO_ZIBA
#رادیو_زیبا
#RADIOZIBA
Radio Ziba
رادیو زیبا
داستان های فارسی
داستان شب رادیو قدیمی
قصه شب
داستان شب رادیو
قصه ظهر جمعه
Ghese Zohre Jomeh
کتاب گویا
کتاب صوتی