چشمهام رو میبندم و میرم به خونه پدرم. به زمانی که گوش دل به داستان ظهر جمعه میدادیم .وقتی مادر مهربون و پدر زحمتکشم زنده بودند و دنیای من رنک قشنگ دیگری داشت.
@طیبشوشتری6 ай бұрын
دادبیدا زندگی چقدرپوچ وبی ارزشه یادش بخیر
@afshar68612 жыл бұрын
Hahah nice story.
@hamiddavoodi23516 ай бұрын
بچه بودم چهل سال پیش اسم کفش های میرزا نوروزخان بود امروز می بینم اسمش خالد شده قصه گو حمید عاملی ظهر جمعه ساعت 1-1.30 قصه میگفتن یادش بخیر😊