سلام ممنونم خانوم راوی محترم بسیار عالی بود❤ بله این دنیا دار مکافاته سر هر کسی رو که بتونی کلاه بزاری سر خدا رو نمیتونی کلاه بزاری و خداوند تقاصش و بهت پس میده همینطور که به هیراد تقاصش و پس داد. سیامک هستم از تهران❤
وای چه داستان مهیجی بود فقط بگم ارزوجان تو این مدت چی کشیدی اگه من بودم کم میوردم بهرجهت خوشبخت بشی
@simaroshan68792 сағат бұрын
درود سپاس از شما من از هلند هستم خسته نباشی❤❤❤❤❤
@RezaAlizaee6934 минут бұрын
واقعا من هم همین و میخواستم بپرسم چجوری چند روزه حامله شد 😂😂
@RezaAlizaee6938 минут бұрын
عزیزم اسم این و نمیشه سادگی گذاشت اسمش خریت محضه
@اذراحدزاده7 минут бұрын
سلام به دختر عزیزم طراوت دوست داشتنی درود که همیشه منتظرم صدای نازنین دختر زیبا روی خودم همیشه منتظرم که فقط صدای جاویدان وماندگار که دارید منزنده هستم چونکه خیلی ضربه روحی زیادی در زندگی خودم خوردم بچه دوم خودم را حامله شدم واز اون موقع روحیه خیلی داغونی دارم موقعی که جنگ بود منبچه دوم را حامله بودم برای عید که می شود خانواده همسرم عیدها در اهواز بیشتر خونه ما می امدن ویک خونه خیلی خوبی داشتیم خانواده همسرم مادر شوهرم وپدر شوهرم وسه تا برادر شوهرم با ما زندگی می کردن مادر شوهرم خیلی اذیت می کرد برای اینکه داماد ودختران خودشان ومادر شوهرخواهر شوهرم هم انها هم می امدن من یک تنه باید از خرید وپذیرایی از انها به دست من بود ولی مادرشوهرم چونگه خونه نداشتند بهانههای زیادی می اوردن که این خونه باید مال من باشد بالاخره یک روز رفتم بازار عربها در اهواز خرید کنم ویک دفعه سطل پنير مغازه داراز بالا افتاد پایین من فکر کردم که دارند بمباران می کنند عراقی امدم منزل افتادم توی خونریزی رفتم بیمارستان بستری شدم دکترگفتند باید بستری بشوید انشاالله که شاید بچه را نگه داریدولی قسمت روزگار من نشد اون بچه خانواده همسرم انگار از خدای انها بود بعد که بچه را از دست دادم مادر شوهرم یک نامه محرمانه برای همسرم سر کار فرستاده بودن که این بچه شما نبوده مال کسی دیگه ایی هست همسرم از سر کار امدن بامن صبحت کردن ولی من گفتم ایا شما قبول دارید گفتند نه اون بچه را داخل باغچه منزلمان خاکش کردم من میدونستم که چه کسی این نامه را داده بودن به یکی از همسایه ها داده بودن نوشته بودن مادر شوهرم اینکار را کرده بود من هم گفتم جلوی تک تگ خانواده همسرم گفتم امیدوارم که هرکسی این نامه را نوشته روزی را ببینم که به خاری بیفتید تا روزی که مادرم شوهرم بیمار شدن خیلی بد توری که زخم بستر شده بود خونه دخترشان در اهواز بودن بردن از اون پذیرایی بکنند بمن گفتن بیا چند روزی پیش ما باشید من وهمسرم رفتیم سر زدیم مادر شوهرم شده بود یک اسکلت شده بود فقط استخوان فقط بدن اون شده بود وشب که همه جمع شده بودن زن برادر همسرم آمدن بمن گفتند یک سوال از شما بکنم قبول می کنیدگفتم تا چی باشه گفتن بیا مادر شوهرمان راحلال کنم گفتمنمی توانم حلال کنم تا صبح گریه کردم ورفتم بالای سر مادر شوهرم به بچه ها گفتممنحلال می کنم این دنیاولی اون دنیا حلال نمی کنم رفتم بالای سر مادر شوهرم گفتمبه اون خدایی که در دنیا هست همان دقیقه مادر شوهرم فوت کردن وهمگی آمدن تشکر کردم ولی هنوزم دختر عزیزم واقعا وقتی یادم میاد فراموش نمی کنم می گفتموگرنه منالان دوتا بچه داشتم ولی یکدونه پسر دارم وازدواج کرده وعروسم هم خیلی خوب هست منبه عروسم میگم هر وقت از من حرفی شنیدید فقط به خودم بیا بگو که بین خودمان حل کنیم تاالان که شکر خدا بهترین عروس را دارم فقط همیشه میگم برای همدیگر خوب ومهربان باشید برای من کافی هست والان هم داخل قصه ها یکدونه دختر بسیار زیبا وصدای دلنشین که دارید همیشه صدای دختر عزیزم را گوش می دهم باور کن انگار پیش من هستی عزیز دلم خیلی دوستان دارم خیلی زیاد بابت زحمتی که کشیدید برای عزیزانم قصه زندگی تعریف می کنید ولی ایکاش همه درس بگیرند دختران وپسران وبیشتر پدر ومادرها الگو باشند برای فرزندان خودشان عزیزمدرد دلم خیلی زیاد مندستم نمک ندارد به هرکسی که خوبی می کنمبدی می ببینم دختر گلم فقط دلم خوش به داستان های زیبا دختر عزیزم می بوسمصورت پر ستاره دختر عزیزمرا از طرف یک مادر برای بهترین دختر عزیزم ❤❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🎉