متن نوحه فخری (سکینه گفت با زینب) سکینه گفت با زینب ببین شمر ستمگر را ز بهر کشتن بابم به کف بگرفته خنجر را گلوی تشنه میخواهد کشد سبط پیامبر را بکن مخبر تو ای عمه من محزون مضطر را که حنجر تیغ در بر می کشد یا تیغ حنجر را؟ سکینه گفت بابم آمده امشب به مهمانی ز نور روی وی کاشانه ام گردیده نورانی گذارم من لب خود بر لب آن دلبر جانی اگر بوسی لب باب مرا عمه تو میدانی که شکر شیر در بر میکشد یا شر شکر را؟ ز بیداد سپاه ابن سعد و آل بوسفیان به دریای الم شد کشتی آل ابا طوفان فتاده پیکر اکبر چو گل بر دامن میدان بگو عمه تو از یاری به حق خالق سبحان که پیکر خاک در بر میکشد یا خاک پیکر را؟
@khalildashti411210 ай бұрын
عموی تشنگانم عموی مهربانم برادر جان ابوالفضل امید کودکانم عزیز به ز جانم برادر جان ابوالفضل تک تنها تو رفتی برادر سوی میدان که آبی آوری برای تشنه کامان حریم خیمه ها را ز جان بودی نگهبان توی لب تشنه سقا امید کودکانم برادر جان ابالفضل برادر جان ابالفضل عموی تشنگانم عموی مهربانم برادر جان ابالفضل تو سردار دلیره حسین بی معینی تو در میدان شبیه امیرالمومنینی سر افراز دو عالم مه ام البنینی ز مدح تو چه گویم بود قاصر بیانم برادر جان ابالفضل برادر جان ابالفضل عموی تشنگانم عموی مهربانم برادر جان ابالفضل