“ترسش موندن ما توی این دنیا بدون داشتن محبت اونایی که میخواستیم داشته باشیمه” تا عمق وجودم رفت این جمله❤
@setarehhosseinpour65797 ай бұрын
تجربه ی جالبی بود . منم مثل تو تجربه ش رو یکبار داشتم . سر فرزند دومم وضعیت جسمیم به شدت بد شد طوری که بستری شدم و کلا اوضاع بد بود . اون لحظه هیچ ترسی نداشتم اصلا . احساسم می گفت پایان راه زندگی رسیدم . یادمه فقط خواهرم رو صدا کردم و سفارش دختر بزرگترم رو کردم که تنهاش نذاره . نه بغضی ، نه ترسی . حتی به فکر فرزند داخل رحمم هم نبودم . اما الان یاد اون موقع فقط من و به بغض می اندازه . چرا نمی دونم . انگار دلتنگ میشم از اینکه اتفاقی افتاده و من ازش جا موندنم . تا حالا به کسی نگفته بودم اما اینجا برات نوشتم . راست میگی مرگ ترس نداره .
@MaryamMahyaii7 ай бұрын
عالی❤❤❤
@Norsaa717 ай бұрын
خیلی جالب بود. ممنون عزیزم 💖
@Zahra.B0057 ай бұрын
اوفی انقد دلم تنگ شده بود واسه ویدئو های خاطره.بیشتر بذار از این ویدئو ها جیگر❤😘
@ReyhanehShamloo6 ай бұрын
دقیقا درسته منم توی سال کنکورم عمل آپاندیسیت رو به صورت بی حسی کمر به پایین انجام دادم و قبل عمل اتفاقی که افتاد این بود که حین عمل من به خاطر دوز بالای بی حسی داشتم ضربان قلبم رو از دست میدادم و کاملا تلاطم پزشک های بالا سرم رو میدیدم که مریض داره از دست میره به اصطلاح پزشکی بهش میگن مریض داره کد میخوره و من لحظه به لحظه نفس هام سنگین تر و سخت تر میشد اما با این همه فکرم این بود که کاش کنکورم رو داده بودم و تجربه بودن توی اتاق عمل به عنوان جراح اون عمل رو داشتم و وقتی که داخل اتاق ریکاوری به هوش اومدم اولین اتفاقی که افتاد بغضم ترکید و همراه من کل کادر اونجا گریه میکردن ❤ ولی خدا رو خیلی از این بابت شاکرم که یک بار یک شوک عجیب به زندگی من داد و باعث شد خیلی بیشتر برای اهدافم تلاش کنم و خیلی زودتر بهشون برسم
@Fatemeyazdi-v4f7 ай бұрын
واقعا جالب بود مرسی که حس اون لحظت رو باهامون به اشتراک گذاشتی. منکه بنظرم ویدیوی دوم رو هم درست کن درباره مرگ عزیزان. لاو یو❤️
@Moonj5557 ай бұрын
من تجربه نزدیک به مرگ نداشتم ولی تجربه اینکه مطمین بودم دارم میمیرم رو تو ۱۴ سالگی دارم...با داداشم که خیلی بچه بود خونه تنها بودیم و من خوابیده بودم و وقتی بیدار میشم دچار بختک شده بودم ولی نمیدونستم بختکه و طبیعیه و تنها حسی که داشتم این بود که یه چیزی از داخل به قفسه سینه من داره فشار وارد مبکنه و انگار یک چیزی داره با قدرت و فشار ازش خارج میشه و اون لحظه من کاملا مطمئن بودم که روحم داره از تنم خارج میشه چون فکر دیگه ای نمیتونستم بکنم بدنم رو اصلا نمیتونستم تکون بدم و هیچ حسی نداشتم و حتی نمیدونستم اینکه میتونم اطرافم رو ببینم از طریق چشمم هست یا نه...کلا هیچ حس کنترلی رو بدنم نداشتم و کاملا مطمین بودم پروسه مرگ رو دارم تجربه میکنم تنها فکری هم که داشتم ابن بود که کاش فقط بتونم زنگ بزنم مامانم که بیاد خونه مراقب داداشم باشه یه وقت نترسه بچه تنها دغدغه و نگرانی من اون لحظه فقط این بود که اگه جلوی داداشم بمیرم اون چه ترومای وحشتناکی رو قراره تجربه کنه مگرنه هیییچ نگرانی ای درباره خودم نداشتم
@fatemehmostafavi64547 ай бұрын
درود شیما جان من تجربه مرگ چند بار داشتم البته سن وسال من نسبت به شما خیلی زیاده ۶۹سالمه وبه زود ۷۰ ساله میشم اولین بار در ۵ سالگی آخرین بار در ۵۹سالگی با تجربه ای که دارم به اون دنیا اعتقاد ندارم البته برا خودم از مرگ هم تقریبا نمی ترسم ولی ترس از دست دادن عزیزانم خیلی دارم وتا حالا هم تجربه کردم ؛هنوز نتونستم بر ترسم غالب بشم :از شما دختر گلم خیلی سپاسگزارم برای آگاهی جوانها در همه زمینه ها :I love you❤❤
@elaheharash45187 ай бұрын
خداروشکر که از این اتفاق ها سالم و سرحال بیرون اومدی عزیزم❤
@elaheharash45187 ай бұрын
هر حرف و خاطره و تجربه تو دنیایی از درس و هیجان هست برای من 😘 تو الهام بخش ترینی ❤
@sabrina_10044 ай бұрын
آدم ها از نکرده هاشون پشیمونن تا کرده هاشون ❤ جمله قشنگیه و حقیقته
@N0zi.44 ай бұрын
خوشحالم ک این اتفاقات گذشتن و ما الان تورو داریم :)❤
@shzazayqoubie26877 ай бұрын
چ مژهایی داری خیلی قشنگن مثل خودت صدات هوشت زندگیت همچیت♥️😊
@zahra82417 ай бұрын
تو قطعا بهترینی ❤ و من خیلیییی چیز ها از تو یاد گرفتم دمت گرم شیما
@monaaaa48Ай бұрын
و اینم بگم که خیلیییی خوشحالم بعد این اتفاقا بدنت سالمه و نمردی چون تنها کسی که توی این دنیا نفع منو میخواد تویی و واقعا l love youuuuu ❤
@DelnavazHosseini98777 ай бұрын
شیما جون میشه یه ویدئو درباره آموزش عشوه 😂😂توی رفتار مثلا بزاری؟
@farimahsobhani2 ай бұрын
آرایشت خیلی خوشگل و شیک و خوشرنگه. خیلی بهت میاد عزیزم♥️ مرسی از تجربه ت💖
@Ayda-mj9yb5 ай бұрын
چقد خوب بود شیما مرسییی
@zahra_2744 ай бұрын
بهترینی❤❤❤❤
@ZahraJahandide-vi6nt7 ай бұрын
خیلیم جذاب بود.ولی کاش طولانی تر بود❤
@Mrym_amn5 ай бұрын
نمیدونم چرا ولی وجودت و حرفات حتی وقتی راجب مرگ هست هم بهم ارامش میده و ازت حس خوب میگیرم💜🥺
@mahsabehnamrad65237 ай бұрын
من تجربه بسسسسیار نزدیک به مرگ رو همراه با خواهرم تجربه کردم. ما برای جشن هالوین در کره جنوبی رفته بودیم خیابون خیلی معروفی که هر سال اونجا جشن برگزار میشد به اسم «ایته وون» و شاید خبرش رو شنیده باشین که مثل حادثه منا که حالت دومینو ادم ها روی همدیگه افتادن و خفه شدن! من و خواهرم شاید ۵ دقیقه قبل از اینکه اون حادثه رخ بده از اون خیابون رد شدیم و اتفاقا داخل فشار ها بودیم ولی من یادمه همونجا ترس عجیبی گرفتم که انگاری احساس خطر کردم و از اون خیابون در اومدیم و رفتیم یک سمت دیگه که خلوت بود و وقتی دور زدیم و برگشتیم دیدیم کلییییی ادم افتادن داخل خیابون اصلی و دارن احیا میشن! اون شب ۱۵۹ نفر فوت شدن که ۵ نفرشون ایرانی بودن! هنوزم باورم نمیشه که ما زنده موندیم و هنوز دارم با اون جسد هایی که از اینور تا اونور خیابون دیدیم کنار میام! سال ۲۰۲۲ اتفاق افتاد و بعد از دو سال فقط یک بار رفتم اونم بخاطر چنج کردن دلار! اینکه میگی ترس نداره شاید من تجربه ای که داشتم خیلی نزدیک به مرگ نبود ولی اینکه میگی فقط به کارهایی که نکردی فکرمیکنی دقیقا درسته؛ با خودت میگی چرا انقدر حرص زندگی رو خوردم وقتی میتونه انقدر مسخره تموم بشه! پس تا اخرین جرعه زندگی رو میچشم و حس اش میکنم تا وقتی نوبت من رسید که برم، با لبخند میرم 🦋
@mahya90917 ай бұрын
بالاخره ویدیو جدید 😂من ذوق❤
@atefejaferi7 ай бұрын
حرفات مثل همیشه عالی بود عزیزم❤
@nargesrashidiaghdam36697 ай бұрын
یکبار وقتی داشتم از خیابون رد میشدم ، با اینکه هیچ ماشینی تو خیابون نبود ، یک دفعه دیدم یک ماشین با سرعت زیاد داره دنده عقب میاد خیابونو و واقعا شاید اون ده ثانیه ای ک فاصله داشتم از اون ماشین فقط زندگیم از جلو چشمم رد شد و وقتی ترمز کرد اون ماشین ک مانتو من ب جعبه عقب ماشین چسبیده بود ... جدا اون لحظه انگار آخرین چیزی ک بهش میتونی فک کنی مرگه ممنون شیما ک این ویدو رو گرفتی و خوشحالم ک زنده موندی و الان اینجایی❤ ای لاو یو بخدا
@rozhin96107 ай бұрын
این ویدیو عالی بود پارت دو هم بساز❤
@aasemaan_dgn7 ай бұрын
اطلاعات مفیدی بود شیما جونم. بازم از این خاطره ها برامون بذار ❤❤❤❤❤
@colorful_zone7 ай бұрын
منم یکبار تجربه ش کردم جالبه دقیقا همون روزی بود که استوری گذاشتی و گفتی میخوای درباره ش تو یوتیوبت صحبت کنی...به نظر منم اصلا ترس غالب نیست و بیشتر آدم به خودش نزدیکه و همه چی خیلی واست شفاف میشه و واقعا هیچکدوم از این حاشیه های که فکر میکنیم اون موقع به ذهن نمیرسه.من از اون روز خیلی خیلی به خودم نزدیک تر شدم و بیشتر با خودم حال میکنم:)به نظرم بهترین تجربه زندگیم بود و خیلی جالبه که یکبار آخرش رو ببینی
@rtemis44416 ай бұрын
سلام امیدوارم حالت خوب باشه ، میشه لطفا راجب ۲ قطبی بودن هم ویدیو بسازی❤
@kianakiani73884 ай бұрын
Perfect 👍
@h.ashoori30207 ай бұрын
من هم یکبار این تجربه رو داشتم توی آتش سوزی بودم و فکر میکردم به زودی آوار روی سرم میریزه اون لحظه همه نگرانیم دوستم بود که کنارم بود و از اینکه اتفاقی براش بیفته میترسیدم برای خودم ولی واقعا ترسی نبود انکار آدم توی خلا هست اون لحظه
@-fhimh5317 ай бұрын
فوق العاده بود. بهترین نوتیف ممکن بود تو این عذاب روحی ببینم!!! چون من این روزا هررثانیه ترس از دست دادن مامانمو دارم:)))))
@MasiDargahi-lp8uc7 ай бұрын
ویدیوت عالی بود...خواهش میکنم حتما حتما درباره ترس از دست دادن عزیزا صحبت کن من برام مثل کابوسه و بزرگترین ترسمه و خیلی وقته درگیرشم و نمیدونم چطور میتونم حلش کنم و مطمئنم که تو همیشه از یه جنبه دیگه به قضیه نگاه میکنی و کلی آگاهی میدی..میخوام بدونی خیلی دوست دارم و برام عزیزی و حرفات همیشه جزئی از کائنات من بوده و همیشه به موقع ازت شنیدم اون چیزی رو که باید میشنیدم مرسی ازت💙❤️
@minashojaei99637 ай бұрын
دروود،عزیزم این ترس نیست یه حس و حال خیلی بده خیلی بد،من دوماهه دارم با این حسو حال کلنجار میرم،هنوز نمیتونم قبول کنم باورکنم دیگه مادر ندارم،هنوز میخوام زنگش بزنم،میخوام برم پیشش،باهاش برم بیرون ،برم درد ودل کنم ولی دیگه نیست😭😭😭😭😭زندگیم پاره پاره شده😔😔😔😔
@pilotpilot40847 ай бұрын
زندگی خیلی بی رحمه ،منم مثل شما هستم و همش مقایسه میکنم که چه کسانی که از مادرم خیلی بزرگتر هستند در سلامتی کامل به سر میبرند و این انصاف نیست که مادرم به این زودی ما رو ترک کرده با اون خاطره ای که برامون به جا گذاشت 😭😭😭😭❤️❤️@@minashojaei9963
@1342aramesh7 ай бұрын
در روانشناسی میگن، تله رها شدگی. یعنی اینطور افراد ترسهاشون ریشه در کودکیشون داره وباید کمک حرفه ایی بگیرند و مشاوره بروند تا ریشه این ترس را پیدا کنند
@nedamakeupartistt7 ай бұрын
به این فکر کنید که از این زندان رها میشه و به ارامش میرسه😊
@maria_salehi4 ай бұрын
سلام وقتتون بخیر، مرگ عزیزان خیلی خیلی خیلی سخته چون خودم تجربش کردم، اونم نه یک بار بلکه دوبار، و اینکه شما بهتره به تراپیست مراجعه کنین، شنیدن حرفا و ویدیوهای انگیزشی هرررچقدر خوب باشن درمان نمیکنن، همچین دردهایی فقط زیرنظر متخصص درمان میشن، حتما به فکر خودتون باشین و تراپیست برین✨
@nedamakeupartistt7 ай бұрын
یه حدیث هست از حضرت علی(ع): که مرگ انگار از در یه اتاق وارد یه اتاق دیگه میشی.همینقدر راحت.❤ترس ماها برای مدل مردنمونه😢
@donyasharif7 ай бұрын
فوق العاده بود مرسی که تجربیاتت رو به اشتراک میذاری شیما جونم❤🥰🙏
@mahsaehdaei64787 ай бұрын
شیما منم ۲ بار تا دم مرگ رفتم و دقیقا حسم همینی بود که گفتی ترس نیست به حسرتهات فکر میکنی و من یه فکری که خیلی برام بولد بود چون سانحه رانندگی بود ، اون لحظه فکر میکردم کاش بمیرم ولی فلج و ناقص نشم😢
@heronarges7 ай бұрын
وای عزیزم منم دقیقا یکی از ترسام همینه❤🩹
@beauty5678-d6u7 ай бұрын
چه خوب ک خاطره اولت من قبلا از روی اینستا گوش کردم و میدونم😂😂😂
@farzanehkarkon7 ай бұрын
ما از مرگ میترسیم چون مفهوم جهنم و شب اول قبر و این مزخرفات رو تو گوشمون کردن از بچگی، چون یه فیلم مزخرفی بود که اون موقع ها به اسم سیاحت غرب نشونمون دادن، وگرنه منم الان به این نتیجه رسیدم مرگ مثل یه خواب شیرینه و اینکه تو قراره یه دنیای جدید رو تجربه کنی که نمیدونی چیه خیلی هیجان انگیزترش میکنه :) الان رو عشق است
@MahboobeMehdizade7 ай бұрын
شیما جون من جدود ۴ یال پیش ی قرص کلونازپام خوردم و ناخوادگاه تو خواب رفته بودم ۹۰ تا قرص باکلوفن خورده بودم و فقط یادمه انقد فشار روحیم زیاد بود ک فقط میخواستم بخوابم نه اینکه بخوابم خودکشی کنم چون خودم نرس هستم میدونستم کارمو با سیوساید از دست میدم فقط خواب بدون فکر میخواست و ناخوداگاه این کارو کرده بودم من ب شخصه نزدیک مرگ بودم و همه گفتع بودن ک ایشون امیدی بهش نیست و حدود ۲۰ روز کما بودم و هوشیاری حدود ۸ داشتم ولی حس من وقتی از کما در اومدم فقط ی خواب بود ک گفتم من چرا اینجام من ک خواب بودم چی شده و اصلا انگار ی ۸ ساعت خوابیده بودم و این بیست روز هیچی نه حس کردم نه ترسی تو وجودم حس کرده بودم وقتی هوشیاریم ۱۵ شد ک همه چیزو فهمیدم فقط گفتم مرگ نه ترس داره نه اون ور چیزی دیدم ک بترسم واقعا بعد از اون مرگ برای من ترس نداره هیچوقت
@negarhny4 ай бұрын
خیلی خوشگلی و خیلی باهوشی و خیلی خانومی شما♥️خداروشکر به خیرگذشت
@baharkiani8577 ай бұрын
شیما جان اول از همه اینو بدون که من عاشقتم و احساس بهتری نسبت ب خودم دارم از سال پیش که باهات اشنا شدم و تاثیر خیلی خیلی خوبی تو زندگی و شخصیتم داشتی . این به کنار 💜. و اینکه میشه لطفا راجب فرق گذاشتن والدبن بین بچه هاشون و دوست داشته نشدن از سمت خانواده و اینکه چطوری باهاش کنار بیایم صحبت کنی . حس میکنم خیلی نیاز دارم نظرتو راجب این قضیه هم بدونم . اینطوری در نظر بگیر که یه شخصی یه خانواده ای داره که حتی خوشحال بودن و خندیدن اون فرزند هم عذابشون میده و همش دنبال اینن که توپرش بزنن و اشکشو دربیارن تو هرررر مسعله ای و اینو حتی به زبون هم اوردن . و یا خیلی واضح فرزند دیگه رو به تو ترجیح میدن و تو روت میگن که تو ارزشی برای ما نداری و ازت متنفریم ولی درعوض عاشق برادرتیم ببخشید طولانی شد پیامم ولی ب عنوان کسی ک تو هر مسعله ای حرفات کمکم کرده حس کردم تو این موضوع هم خیلی میتونه کمکم کنه حرفات 💜 مرسی
@RominaMozafari7 ай бұрын
وایییییی خیلی خوب بود وقتی دیدم ویدو خاطره گذاشتییییی. 😍😍😍😍😍
@BaharShirdel_20247 ай бұрын
خیلی خوب بود شیما❤ پارت دومشم میشه واسمون بزاری؟
@AaNn-io3ll7 ай бұрын
شیما ما یبار مهمون داشتیم و من داشتم کمک میکردم ب مادرم ک بریم سر میز شام.. که ی دفعه ی سردرد خیلی عجیب غریبی اومد سراغم و حس کردم خیلی جو واسم سنگینه و نمیتونم راه برم سرم گیج میرفت(اینم بگم ک مست نبودم یا مریض نبودم) کاملا بیخودی یهویی اینطوری شدم و نتونسم حتی تو جمع مهمونا بمونم و فقط ب مادرم گفتم حالم بده میرم اتاق استراحت کنم بعد ک رفتم رو تختم نفهمیدم چیشد اصلا خوابم برد یا نه؟! فقط برای لحظاتی حس کردم نفسم قطع شد و بعضی اتفاقات زندگیمو یبار درحد چن ثانیه مرور کردم.. دیگه یادم نمیاد چیشد ... خواب بودم یا بیدار واقعا نمیتونم حسمو بگم چطور بود ولی انگار سبک شدم و دیگه هیچ احساسی نداشتم.. ساعت ۱۰ شب خوابیده بودم و ساعت ۱۲شب هرچی صدام کرده بودن و حتی منی ک خوابم خیلی سبکه رو لمس کرده بودن و فشار داده بودن هیچیییی رو نفهمیده بودم و تا ۱ ظهر فردا من توحالت گیجی بودم و وقتی بیدار شدم فک کردم دو ساعت خوابیدم و اصلا یادم نمیومد چیشده و چرا خوابیدم وقتی مادرم تعریف کرد یادم افتاد ک حالم بد شد ولی به معنای واقعی انگار روحم جداشده بود و من واس ساعاتی یا کما رفته بودم یا تجربه نزدیک ب مرگ داشتم ، راستشو بخوای خودمم نمیدونم چیشد بعدش پیگیر نشدم ولی تو عمرم یبار همچین اتفاقی افتاد و به قول تو هیچی واسم مهم نبود همش ب فکر خودم بودم و اینکه یکار کنم سردردم خوب بشه و ترسیم درکار نبود.
@zeynabrezaei11117 ай бұрын
چقدر دلم برا خاطره تعریف کردنت تنگ شده بود ❤ ممنون
@Zeynb_767 ай бұрын
چرا اینقدر خوبی اینقدر انرژی روحی🥹🥹🥺🥺
@soodabehpayk13997 ай бұрын
من سی و نه سالمه و از هجده سالگی همیشه به مرگ فکر کردم- یه زمانهایی بوده که هر شب از خدا خواستم که فردا صبح از خواب بیدار نشم- زنده بودن چندان چیز با ارزشی نیست به نظرم که بخوام بهش چنگ بندازم
@mehrnoshghasmi22025 ай бұрын
شیما مرسی بابت انتشار تجربیاتت راجب مرگ عزیزان هم بزار❤
@whereismyname26187 ай бұрын
چقدر خوب بود شیما مرسی واقعا مخصوصا که گفتی حواست به خودت باشه
@kianakiani73884 ай бұрын
Like 👍 ❤
@hadishaghighat63687 ай бұрын
تجربه جالبی داشتی شیما جانم مرسی برای اشتراک گذاشتند❤
@hasti202387 ай бұрын
الهی هزار ساله بشی عشقم👷♀️💝💋❤ دوستت داریممممم ❤👑👗👒🌟👷♀️
@mahlasepasi7 ай бұрын
منم چندبار تجربش کردم اولیش توی یک تصادف خانوادگی بود با ماشین که دقیقا اون لحظه کاملا اروم بودم و تو حالت نیمه بیهوشی چون خانوادم از هوش رفته بودن ولی چون من توی ماشین خواب بودم انگار از شدت تصادف بیدار شدم اما چشمامو نمیتونستم باز کنم من دعا میکردم اگر زنده و سالم بمونیم هممون برم فلان کارو انجام بدم و وقتی کامل هشیار شدم شروع کردم موقعیت و کنترل کردن مادرم بهوش اومده بود جیغ میزد ارومش میکردم پدرم حافظه شو از دستت داده بود تو لحظه و من همش سعی در کنترل اوضاع داشتم چون ماشین چپ شده بود و واجب اینجا بود که بیشترین اسیب مال من بود که کمرم تا مدتها اتل بسته بودن و تا ماه ها من دستشویی هم باید با اتل میله ای میرفتم دومی این که ۱۵ سالم بود بعد از چند هفته هر چی خوردن بالا اوردن و دلدرد های وحشتناک بلاخره دکترا تشخیص اپاندیس دادن مستقیم بردن اتاق عمل اونجام داشتم به مادرم در کمال ارامش یه چیزایی رو که باید بهش میگفتم از خودم توضیح میدادم ترس و تو چهره همه میدیدم اما من بعد گفتن حرفام اماده هر اتفاقی بودم
@sanaimani7 ай бұрын
لذت میبرم از دیدن ویدئوهات شیما❤️
@kianasalimi6026 ай бұрын
چقدر دلم برای ویدیو های یوتیوبت تنگ شده شیما❤
@Maria.S_20237 ай бұрын
عالی بود
@YasamanHoot-sc8td7 ай бұрын
عالی بود.بازم از این خاطره ها تعريف کن شیما جون..دوست دارم ❤❤
@IamDiFi7 ай бұрын
وای چقدر احساس نزدیکی کردم با حرفات عزیز دلم:)))
@bt_nature7 ай бұрын
ممنون که به اشتراک گذاشتی❤
@SusanSfdri7 ай бұрын
ب عنوان یک دختر افغان که بیست سال تو همون شرایطی که تو فقط یک شب توش بودی و ما حتا وحشتناک تر از اونم دیدیم ینی به مراتب وحشتناک. آدم فقط وقتی از دور بهش تصور میکنه وحشتناکه مثلا کسایی ک الان ندیدن و تجربه نکردن حس میکنن اون شب اگه جای تو بودن سکته میکردن ولی اصلا اینطوری نیست آدم وقتی از نزدیک میبینه و اون اتفاقو پشت سر میزاره میفهمه چقدر ادم میتونه قوی باشه.
@Mahdieh19877 ай бұрын
اون تیکه که گفتی به خودم افتخار میکرد از صمیم دل لبخند نشست رولبام
@mobina86487 ай бұрын
عالی بود🤍
@shimaelyasi97487 ай бұрын
دلم کلییی برات تنگ شده بوددد بیشتر ویدئو بزار کاتوززز❤
@روجاروجا-ظ2و7 ай бұрын
❤❤ عالی بود من یبار خواب دیدم که مردم و فقط تنها حسی که داشتم حسرت بودکه من هیچکاری هنوز نکردم😢
@FarzaneNobakht5 ай бұрын
ای لاو یو بخدا❤
@AHHoseini7 ай бұрын
کاش راجع به اینکه به اندازه صحبت بکنیم هم برامون بگی . مثلا چطوری پرحرفی نکنیم . خوش گو و خوش صحبت باشیم و یا به موقعش بتونیم اتفاقا صحبت کنیم❤
@RoyaRahimi-km5tt2 ай бұрын
دیزاین ناخناتو خیلی خوشم اومد
@MaryamBabazadeh-k3l4 ай бұрын
عششششششقی شیما❤❤
@Art-pulse-117 ай бұрын
Attention! Attention! Attention! we love you Bkhoda♥️♥️♥️
@BakhtawarRezayi5 ай бұрын
شیما جان من ی زن افغانستانی ام از خاطره دومت بغضم گرفت درحق ما زن های افغانستانی خیلی ظلوم میشه ک حتی صداش هم در نمیاد
@yasamanhabibpour56035 ай бұрын
شیما جان میشه در مورد ترس از مرگ عزیزان هم برامون بگی؟؟ من واقعا درگیرم
@Gh_3987 ай бұрын
من تجربه ی غرق شدن رو داشتم و میتونم بگم از یک تا صد توی اون لحظه ترسم صفر بود و بیشتر داشتم شگفت زده میشدم و واقعا حس عجیبی بود انگار که داشتم با یه چیز جدیدی آشنا میشدم مثل بچه ای که تازه داره با راه رفتن آشنا میشه
@Parik5564-q4o7 ай бұрын
خوشحالم که دوباره داریم خاطرات قشنگ تو میشنویم😃❤
@avaasadi85267 ай бұрын
من کلاس پنجم یک تصادف کردم سرکوچه مدرسه واصلا متوجه این که درد دارم یا از هوش رفتم نبودم من فقط یک صحنه تصادف به یاد اوردم و یک دفعه فلش بک زدم ساعت ۶صبح تا لحظه تصادف بعد انگار از بدنم حدا شده بودم چون بدنم رو دیدم همه دورش جمع شده بودن و هرکس یک چیزی میگفت و این اولین باری بود که احساس ارامش_ازادی و سبکی میکردم اصلا اولش دلم نمی خواست برگردم تا این که یاد مامانم افتادم اگر برنمیگشنم اگر میمردم اتفاقات خوبی نمی افتاد با تمام توانم بدنم رو صدا میزدن «بیدارشو چشاتو باز کن الان وقتش نیست مامانت چی میشه کی ازش مراقبت میکنه؟»و بیدار شدم لحظه ای ،بیدار شدم پر درد بودم
@aa-wf1rw7 ай бұрын
واقعا حرفی ندارم بگم فقط همین تو فوق العاده ای❤
@mahtabramezanpoor48685 ай бұрын
چقد تو خوبی آخه🥺🥺🥺❤❤❤❤
@mahtabyousefipour10247 ай бұрын
عالی بود شیما،ممنونم ازت💙🌹
@BitaRastegar-t5f7 ай бұрын
به به دلتنگت بودیم😍♥️
@MarjanAhari7 ай бұрын
همونجوری که تولد قشنگه مرگ هم قشنگه😍 فقط با مدل مرگ خیلی ها میترسن
@Mobi-81187 ай бұрын
جالب بود عزیزم ممنون که به اشتراک میزاری🤍🩵💙
@FatemehBahari-yh6jm7 ай бұрын
جالب بود 👌❤️
@amirhosseinkia-xv7et7 ай бұрын
باییییی😍☺️👏🏻
@Alale-ec2yl7 ай бұрын
راستش نزدیک ترین تجربه من به مرگ ی تصادف بود که وقتی دیدم ماشین روبهرویی داره میاد سمت ماشین ما گفتم همهچی تمومه ، و اون لحظه فقط به خودمو مامان فکر میکردم ، ترسم فقط بخاطر مامان بود که بعد من چ شکلی میشه🙂
@_.moon_design2705 ай бұрын
خواهش میکنم درمورد ترس از مرگ عزیزان هم ویدیو بزارین🥺🙏🏻
@Fatemeh-ul5uf7 ай бұрын
شیما خیلی خیلی خیلی بیشتر از قبل بهت افتخار میکنم. مرسی که تجربیاتتو بهمون میگی. عاشقتم❤
@shahrzad_hurricane6 ай бұрын
شیما ممنونم ازت که با وجود اینکه یک سری خاطرات و تجربیاتت اذیتت میکنه ولی برای ما به اشتراکش میزاری..💕🪐🌈 راستش درباره تجربه افغانستان تو میخوام یه چیزی بگم.. راستش من یه آدم فوق العاده خیال پرداز و سناریو نویس و دراما کویینی هستم.. حالا این اسم هایی هست که من به نظرم رسیده برای این بخش از وجود خودم بزارم ممکنه اصلا اسم دیگه ای داشته باشه.. جریان از این قراره که من خیلی توی تصورم خودم و توی شرایط مختلف قرار میدم..مثلا: ۱_پدر و مادر و برادرم و توی یه سانحه رانندگی از دست دادم و حالا دنبال زندگی تنها هستم.. ۲_تجاوز بهم شده.. ۳_زن یکی از سر دسته های گروه داعش یا طالبان شدم. ۴_سر از رد روم و دارک وب درآوردم.. و... یکی از تصوراتی که من برای خودم ساختم این بوده که من با اینترپل کار میکنم و برای یه ماموریتی میرم به افغانستان و اونجا طالبان به جایی که من و همکارام هستیم حمله میکنن و... اینو خواستم بگم که جالب بود برام.. و تجربه نزدیک به مرگ چندتا داشتم..منتها یکیشو یادمه.. کلاس چهارم بودم، سال ۹۴، عید بود و ما رفته بودیم بندرعباس محل زندگی داییم و خانوادهاش..برای تعطیلات عید ما با دوستای داییم رفتیم یه ویلا که یه استخر عمیق سه متری داشت..که دور تا دور استخر کارتون پلاست نباتی رنگ کشیده بودن.. مامانم اجازه نداد وقتی داییم و دوستاش توی آب هستن منم برم شما کنم، پس من وقتی مردا از آب اومدن بیرون، رفتم مایو پوشیدم و رفتم رو تیوپ قایقی، سنگینی من به تیوپ غلبه کرد و من چپه شدم تو آب.. قشنگ مرگ و به چشم خودم دیدم، دست و پا میزدم و نمیدونم چرا اون لحظه برادرم و صدا میزدم.. و شیما من اون لحظه دقیقا فقط به این فکر کردم که من هنوز کلاس چهارممو تموم نکردم، هنوز کلاس تابستانه مورد علاقمو نرفتم، هنوز شغل مورد علاقمو تجربه نکردم، هنوز دانشگاه نرفتم و... اون لحظه واقعا از مرگ نترسیدم و مثل تو از تجربههای نکردم ترسیدم..
@haniyehmoafi13837 ай бұрын
جالب بود
@fatemehhemati20747 ай бұрын
منم تجربه کردم، جوریکه حس میکردم بین خواب و بیداری داره جونم در میره، درد و احساس میکردم، اون لحظه به این فکر میکردم که یه کارای نیمه تموم دارم، بعد مرحله بعدی تو به فضای روشن پر از آرامش رسیدم انگار که خدا روبروم بود، خیلی لذتبخش بود، ازش خواستم منو دوباره برگردونه به زندگی و برگشتم🙂
@haaanieyelash7 ай бұрын
وقتی شیما رو میبینم حس میکنم زندگی قشنگه و من چقدر دلم میخواد زندگی کنم ! خیلی بهم انگیزه میدی🤍
@Ihihihfju7 ай бұрын
Mrc ke video gozashtiii❤️
@MaryTab-ns5nt5 ай бұрын
Love u ❤❤❤
@Ihihihfju7 ай бұрын
من یه بار تجربه ی مرگ با اوردوز کردن داشتم که کسایی که برام تعریف کردن گفتن چند ثانیه مردی کف اومد از دهنت چشمات سفید شد و همون نبض کندی که داشتی ام قطع شد و به دکتر کاربلدی ام که اونجا بود بعد این اتفاقا بهم گفت رسما تو مردی خیلی چیزا حس میکنم دیدم ولی الان یادم نیست و دقیقا انگاری یه ویدیوی تکراری داشت برام پلی میشد و یه تیکش خیلی درد آور بود برام که وقتی رد میشد میگفتم اخیش رد شد و دقیقا دوباره بر میگشتم به همون یه تیکه و این کلیپ طور انقدر برام تکرار شد که برمیگشتم به همون لحظه ی اون موقع فکم قفل کرد و بخاطر اینکه اونجا هیچی دم دست نبود یکی انگشتاشو کرد تو دهنم که با زبونمو قطع نکنم یا انقدر دندونامو فشار ندم که دندونامو بشکنم و تجربش این بود که یه نوری تو آسمون میدیدم و اشاره میکردم بهش و به بقیه میگفتم من دارم میرم اونجا و حتی میخواستم از تراس بپرم پایین که مرزو بشکنم و برم اونجا انگار روحم و جسمم تحت فشار بودن و بعد که نورو دیدم گریه کردم و بیهوش شدم باز و آوردم بالا و به زندگی برگشتم و جوری که برا من میگفتن این بود که به طور وحشتناکی زده بودنم سیلی و اینا که بیهوش نشم و اتفاق بدی نیفته که باید من کبود میشد پوستم یا دردی حس میکردم ولی هیچ دردی نداشتم
@ZahraEhsani-bq3sh7 ай бұрын
مثل همیشه عالی ❤
@Nazi_rzd_7 ай бұрын
آخ جون ویدئو جدید😍😍
@f.z46186 ай бұрын
شیما انقدر دلم برات تنگ شده که یک ساعت و نیمه دارم فیلم های قدیمی ترت رو نگاه میکنم. امیدوارم خوب باشی و زود تر بیای سراغمون. ❤🌱
@fehsaniravesh89047 ай бұрын
من اولی رو نشنیده بودم دومی رو ولی گفتی در کل ممنون ازت ❤
@mahdiyehabdolmalki1207 ай бұрын
اولین لایک و کامنت❤😍✌🏻
@zibasaeedi6647 ай бұрын
بازم برامون از خاطرات بگو. کلی درس زندگی توشون هست. عاشقتم شیما و ممنون که برامون از نگفته ها میگی. قطعا لایق جایگاهت هستی و خیییلی افتخار میکنم که معلم من تویی😘😘😘
@tatalitiiiiiiii7 ай бұрын
دلم تنگ شده بود برات حالا که دارم میبینمت اینو حس کردم 😽🫠 جالب بود و دارک خاطراتت 🩷