Рет қаралды 939
خسرو پرویز در آغاز جوانی روزی به شکار رفت و هنگام غروب آفتاب در دهکده ای ماند و از سر جوانی مجلس می آراست و با یاران به نوشانوش نشست و شب زنده داری کرد. گویا همان شب غلامش از باغی غوره چید و اسبش از کشتزاری علف خورده خلاف می کنند. سحرگاه سخن چینان خبر به هرمز می برند که شاهزاده بی رسمی ها کرده است. شاه فرمود تا اسبش را پی بریدند، غلامش را به صاحب باغ دادند و هرچه جامه و ابزار شکار داشت همه را به صاحب خانه بخشیدند و آنگاه ناخن چنگی را شکستند و تارهای چنگ را از هم گسستند...