روحش شاد. یه خاطره از مرحوم اسحاق انور دارم. بنده موسقی را دوست دارم. اما سر رشته ای از موسقی ندارم. روزی بایکی از دوستان بنام مهدی آرزم رفتیم در یک مجلس کاملا خصوصی. بعضی از هنر مندان هم آنجا بودند. مثل استاد کاکاوند که دف میزد. استاد مجتبی میرزاده، اسحاق انور، یه چند تایی دیگه.. که من هیچ کدامشون را نمی شناختم.. البته فکر کنم ۷ تا ۸ نفر بیشتر نبودیم.. یه آقایی شروع کرد به نواختن سه تار. آنقدر زیبا زد که من از حال خودم خارج شدم. و شروع به گریه کردم. هنوز صدای نواختنش در گوشم است. بهش گفتم نام شما چیست؟. همه خندیدن. گفت من اسحاق انور کوچیک شما هستم. ولی آدم بزرگ و شریفی بود. آن شب تمام شد. فردای آن روز سرکار بودم. گفتند مهمان داری. گفتم کیه؟ دیدم مرحوم اسحاق انور آمده. بیشتر از یک دقیقه مهمانم نبود. سه تاری که دیروز برایم می نواخت را با یک شاخه گل مریم و یک کارت ویزیت برایم آورد و به من هدیه داد. گفت برای آموزش روی من حساب کن. سه تار زیبایی بود. و هنوز دارمش. امروز نگاهم به سه تار خورد و ناخود آگاه گریه ام گرفت. آمدم آثارش را گوش دهم. و این داستان را نوشتم. روحش شاد. و یادش گرامی.
@rezaparsa63179 ай бұрын
کاریزما داشت خدابیامرز سیگار پنجاه و هفت میکشید چقدر گفتم اسحاق دریاب نکن