Рет қаралды 7,284
شرح غزل ، گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید ، دیوان حافظ ، غزل ۲۳۱
شرح غزلیات دیوان حافظ توسط پیر جان
#پیرجان
آستین بر روی و نقشی در میان افکندهای
هیچ نقاشت نمی بیند که نقشی بر کشید و آنکه دید از حیرتش کلک از بنان افکندهای
سعدی ، مواعظ ، غزلیات ، غزل ۵۰
حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود
دفتر سوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۲۲۷
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
حضرت حافظ ، غزل ۲۳۱
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
دیوان کبیر ، غزل ۲۰۳۹ ، حضرت مولانا
عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست
دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۳۶
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
حضرت حافظ ، غزل ۱۸۳
قصهی بازرگان کی طوطی محبوس او او را پیغام
داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت
یک قدح مینوش کن بر یاد من گر نمیخواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتادهی خاک بیز چونک خوردی جرعهای بر خاک ریز
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو وعدههای آن لب چون قند کو
گر فراق بنده از بد بندگیست چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ با طربتر از سماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوب تر و انتقام تو ز جان محبوبتر
نار تو اینست نورت چون بود ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاوتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۸۴
سر آغاز
نور باقی پهلوی دنیای دون شیر صافی پهلوی جوهای خون
چون درو گامی زنی بی احتیاط شیر تو خون میشودر از اختلاط
یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس شد فراق صدر جنت طوق نفس
همچو دیو از وی فرشته میگریخت بهر نانی چند آب چشم ریخت
گرچه یک مو بد گنه کو جسته بود لیک آن مو در دو دیده رسته بود
بود آدم دیدهی نور قدیم موی در دیده بود کوه عظیم
دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، سر آغاز
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeory...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_o...
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan