Рет қаралды 5,856
شرح غزل ، داد جاروبی به دستم آن نگار ، دیوان کبیر، غزل ۱۰۹۵
شرح دیوان کبیر توسط پیر جان
#پیرجان
داد جاروبی به دستم آن نگار
داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او گفت بیساجد سجودی خوش بیار
آه بیساجد سجودی چون بود گفت بیچون باشد و بیخارخار
گردنک را پیش کردم گفتمش ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد تا برست از گردنم سر صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل هر طرف اندر گرفته از شرار
شمعها میورشد از سرهای من شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست اندر لامکان گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت اندر این گرمابه تا کی این قرار
برشو از گرمابه و گلخن مرو جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقشهای دلربا تا ببینی رنگهای لاله زار
چون بدیدی سوی روزن درنگر کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان بر سر روزن جمال شهریار
خاک و آب از عکس او رنگین شده جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصهام کوته نشد ای شب و روز از حدیثش شرمسار
شاه شمس الدین تبریزی مرا مست میدارد خمار اندر خمار
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۱۰۹۵
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهی کنیزک و روی
آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را
نیست وش باشد خیال اندرجهان (روان) تو جهانی بر خیالی بین روان
دفتراول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۳
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۱۳۹۳
قصهی صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند
سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی
صوفیی در باغ از بهر گشاد صوفیانه روی بر زانو نهاد
پس فرو رفت او به خود اندر نغول شد ملول از صورت خوابش فضول
که چه خسپی آخر اندر رز نگر این درختان بین و آثار و خضر
امر حق بشنو که گفتست انظروا سوی این آثار رحمت آر رو
گفت آثارش دلست ای بوالهوس آن برون آثار آثارست و بس
باغها و سبزهها در عین جان بر برون عکسش چو در آب روان
آن خیال باغ باشد اندر آب که کند از لطف آب آن اضطراب
باغها و میوهها اندر دلست عکس لطف آن برین آب و گلست
گر نبودی عکس آن سرو سرور پس نخواندی ایزدش دار الغرور
این غرور آنست یعنی این خیال هست از عکس دل و جان رجال
جمله مغروران برین عکس آمده بر گمانی کین بود جنتکده
میگریزند از اصول باغها بر خیالی میکنند آن لاغها
چونک خواب غفلت آیدشان به سر راست بینند و چه سودست آن نظر
بس به گورستان غریو افتاد و آه تا قیامت زین غلط وا حسرتاه
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنی او از اصل این رز بوی برد
دفتر چهارم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۵۱
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeory...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_o...
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan