Рет қаралды 1,654
داستان اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس ، دفتر دوم مثنوی ، قسمت ۴
شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
#پیرجان
تتمهی حکایت خرس و آن ابله کی بر وفای او اعتماد کرده بود
بر تو دل میلرزدم ز اندیشهای با چنین خرسی مرو در بیشهای
این دلم هرگز نلرزید از گزاف نور حقست این نه دعوی و نه لاف
ممنم ینظر بنور الله شده هان و هان بگریز ازین آتشکده
این همه گفت و به گوشش در نرفت بدگمانی مرد سدیست زفت
دست او بگرفت و دست از وی کشید گفت رفتم چون نه ای یار رشید
گفت رو بر من تو غمخواره مباش بوالفضولا معرفت کمتر تراش
باز گفتش من عدوی تو نیم لطف باشد گر بیابی در پیم
گفت خوابستم مرا بگذار و رو گفت آخر یار را منقاد شو
تا بخسپی در پناه عاقلی در جوار دوستی صاحب دلی
در خیال افتاد مرد از جد او خشمگین شد زود گردانید رو
کین مگر قصد من آمد خونیست یا طمع دارد گدا و تونیست
یا گرو بستست با یاران بدین که بترساند مرا زین همنشین
خود نیامد هیچ از خبث سرش یک گمان نیک اندر خاطرش
ظن نیکش جملگی بر خرس بود او مگر مر خرس را همجنس بود
عاقلی را از سگی تهمت نهاد خرس را دانست اهل مهر و داد
دفتردوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۴۲
اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
ای بسا دانش که اندر سر دود تا شود سرور بدان خود سر رود
دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۴۰
باز تقریر ابلیس تلبیس خود را
هر درونی که خیالاندیش شد چون دلیل آری خیالش بیش شد
دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۹
گفتن موسی علیه السلام گوساله پرست را کی آن خیالاندیشی و حزم تو کجاست
گفت موسی با یکی مست خیال کای بداندیش از شقاوت وز ضلال
صد گمانت بود در پیغامبریم با چنین برهان و این خلق کریم
صد هزاران معجزه دیدی ز من صد خیالت میفزود و شک و ظن
از خیال و وسوسه تنگ آمدی طعن بر پیغامبریام میزدی
گرد از دریا بر آوردم عیان تا رهیدیت از شر فرعونیان
ز آسمان چل سال کاسه و خوان رسید وز دعاام جوی از سنگی دوید
این و صد چندین و چندین گرم و سرد از تو ای سرد آن توهم کم نکرد
بانگ زد گوسالهای از جادوی سجده کردی که خدای من توی
آن توهمهات را سیلاب برد زیرکی باردت را خواب برد
چون نبودی بد گمان در حق او چون نهادی سر چنان ای زشتخو
چون خیالت نامد از تزویر او وز فساد سحر احمق گیر او
سامریی خود که باشد ای سگان که خدایی بر تراشد در جهان
چون درین تزویر او یکدل شدی وز همه اشکالها عاطل شدی
گاو میشاید خدایی را بلاف در رسولیام تو چون کردی خلاف
پیش گاوی سجده کردی از خری گشت عقلت صید سحر سامری
چشم دزدیدی ز نور ذوالجلال اینت جهل وافر و عین ضلال
شه بر آن عقل و گزینش که تراست چون تو کان جهل را کشتن سزاست
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت کاحمقان را این همه رغبت شکفت
زان عجب تر دیدهایت از من بسی لیک حق را کی پذیرد هر خسی
باطلان را چه رباید باطلی عاطلان را چه خوش آید عاطلی
زانک هر جنسی رباید جنس خود گاو سوی شیر نر کی رو نهد
گرگ بر یوسف کجا عشق آورد جز مگر از مکر تا او را خورد
چون ز گرگی وا رهد محرم شود چون سگ کهف از بنی آدم شود
چون ابوبکر از محمد برد بو گفت هذا لیس وجه کاذب
چون نبد بوجهل از اصحاب درد دید صد شق قمر باور نکرد
دردمندی کش ز بام افتاد طشت زو نهان کردیم حق پنهان نگشت
وانک او جاهل بد از دردش بعید چند بنمودند و او آن را ندید
آینهی دل صاف باید تا درو وا شناسی صورت زشت از نکو
دفتردوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۴۳
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeory...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_o...
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan