Рет қаралды 1,745
قصهی دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش ، دفتر سوم مثنوی ، قسمت ۱۲
شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
#پیرجان
انکار کردن آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی و پریدن ایشان و ناپیدا
شدن در پردهی غیب و حیران شدن دقوقی کی در هوا رفتند یا در زمین
چون رهید آن کشتی و آمد بکام شد نماز آن جماعت هم تمام
فجفجی افتادشان با همدگر کین فضولی کیست از ما ای پدر
هر یکی با آن دگر گفتند سر از پس پشت دقوقی مستتر
گفت هر یک من نکردستم کنون این دعا نه از برون نه از درون
گفت مانا این امام ما ز درد بوالفضولانه مناجاتی بکرد
گفت آن دیگر که ای یار یقین مر مرا هم مینماید این چنین
او فضولی بوده است از انقباض کرد بر مختار مطلق اعتراض
چون نگه کردم سپس تا بنگرم که چه میگویند آن اهل کرم
یک ازیشان را ندیدم در مقام رفته بودند از مقام خود تمام
نه به چپ نه راست نه بالا نه زیر چشم تیز من نشد بر قوم چیر
درها بودند گویی آب گشت نه نشان پا و نه گردی بدشت
.
.
.
ای دقوقی با دو چشم همچو جو هین مبر اومید ایشان را بجو
دفتر سوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۰۳
نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم
منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند ما روی مبارک ترا
بهنگام وعظ نمیبینیم و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و
سال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۰۵
بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶
تمثیل در بیان نسبت عقل با شهود
ندارد باورت اکمه ز الوان وگر صد سال گویی نقل و برهان
سپید و زرد و سرخ و سبز و کاهی به نزد وی نباشد جز سیاهی
نگر تا کور مادرزاد بدحال کجا بینا شود از کحل کحال
خرد از دیدن احوال عقبا بود چون کور مادرزاد دنیا
ورای عقل طوری دارد انسان که بشناسد بدان اسرار پنهان
بسان آتش اندر سنگ و آهن نهاده است ایزد اندر جان و در تن
چو بر هم اوفتاد این سنگ و آهن ز نورش هر دو عالم گشت روشن
از آن مجموع پیدا گردد این راز چو دانستی برو خود را برانداز
تویی تو نسخهی نقش الهی بجو از خویش هر چیزی که خواهی
مرحوم شبستری ، گلشن راز ، تمثیل در بیان نسبت عقل با شهود ، قسمت ۲۸
عشق جالینوس برین حیات دنیا بود کی هنر او
همینجا بکار میآید هنری نورزیده است کی در
آن بازار بکار آید آنجا خود را به عوام یکسان میبیند
آنچنانک گفت جالینوس راد از هوای این جهان و از مراد
راضیم کز من بماند نیم جان که ز کون استری بینم جهان
گربه میبیند بگرد خود قطار مرغش آیس گشته بودست از مطار
یا عدم دیدست غیر این جهان در عدم نادیده او حشری نهان
چون جنین کش میکشد بیرون کرم میگریزد او سپس سوی شکم
لطف رویش سوی مصدر میکند او مقر در پشت مادر میکند
که اگر بیرون فتم زین شهر و کام ای عجب بینم بدیده این مقام
یا دری بودی در آن شهر وخم که نظاره کردمی اندر رحم
یا چو چشمهی سوزنی راهم بدی که ز بیرونم رحم دیده شدی
آن جنین هم غافلست از عالمی همچو جالینوس او نامحرمی
اونداند کن رطوباتی که هست آن مدد از عالم بیرونیست
دفتر سوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۹۳
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
حضرت حافظ ، غزل ۴۲۳
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeory...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_o...
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan