Рет қаралды 3,266
قصهی دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش ، دفتر سوم مثنوی ، قسمت ۵
شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
#پیرجان #
مخفی بودن آن درختان ازچشم خلق
خلق گوناگون با صد رای و عقل یک قدم آن سو نمیآرند نقل
عاقلان و زیرکانشان ز اتفاق گشته منکر زین چنین باغی و عاق
یا منم دیوانه و خیره شده دیو چیزی مر مرا بر سر زده
چشم میمالم بهر لحظه که من خواب میبینم خیال اندر زمن
خواب چه بود بر درختان میروم میوههاشان میخورم چون نگروم
باز چون من بنگرم در منکران که همیگیرند زین بستان کران
با کمال احتیاج و افتقار ز آرزوی نیم غوره جانسپار
ز اشتیاق و حرص یک برگ درخت میزنند این بینوایان آه سخت
در هزیمت زین درخت و زین ثمار این خلایق صد هزار اندر هزار
باز میگویم عجب من بیخودم دست در شاخ خیالی در زدم
حتی اذا ما استیاس الرسل بگو تا بظنوا انهم قد کذبوا
این قرائت خوان که تخفیف کذب این بود که خویش بیند محتجب
در گمان افتاد جان انبیا ز اتفاق منکری اشقیا
جائهم بعد التشکک نصرنا ترکشان گو بر درخت جان بر آ
میخور و میده بدان کش روزیست هر دم و هر لحظه سحرآموزیست
خلقگویان ای عجب این بانگ چیست چونک صحرا از درخت و بر تهیست
گیج گشتیم از دم سوداییان که به نزدیک شما باغست و خوان
چشم میمالیم اینجا باغ نیست یا بیابانیست یا مشکل رهیست
ای عجب چندین دراز این گفت و گو چون بود بیهوده ور خود هست کو
من همیگویم چو ایشان ای عجب این چنین مهری چرا زد صنع رب
زین تنازعها محمد در عجب در تعجب نیز مانده بولهب
زین عجب تا آن عجب فرقیست ژرف تا چه خواهد کرد سلطان شگرف
ای دقوقی تیزتر ران هین خموش چند گویی چند چون قحطست گوش
دفترسوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۹۳
چون گهر در بحر گوید بحر کو وآن خیال چون صدف دیوار او
گفتن آن کو حجابش میشود ابر تاب آفتابش میشود
دفترپنجم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۴۸
یک درخت شدن آن هفت درخت
گفت راندم پیشتر من نیکبخت باز شد آن هفت جمله یک درخت
هفت میشد فرد میشد هر دمی من چه سان میگشتم ازحیرت همی
بعد از آن دیدم درختان در نماز صف کشیده چون جماعت کرده ساز
یک درخت از پیش مانند امام دیگران اندر پس او در قیام
آن قیام و آن رکوع و آن سجود از درختان بس شگفتم مینمود
یاد کردم قول حق را آن زمان گفت النجم و شجر را یسجدان
این درختان را نه زانو نه میان این چه ترتیب نمازست آنچنان
آمد الهام خدا کای با فروز می عجب داری ز کار ما هنوز
دفترسوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۹۴
هفت مرد شدن آن هفت درخت
بعد دیری گشت آنها هفت مرد جمله در قعده پی یزدان فرد
چشم میمالم که آن هفت ارسلان تا کیانند و چه دارند از جهان
چون به نزدیکی رسیدم من ز راه کردم ایشان را سلام از انتباه
قوم گفتندم جواب آن سلام ای دقوقی مفخر و تاج کرام
گفتم آخر چون مرا بشناختند پیش ازین بر من نظر ننداختند
از ضمیر من بدانستند زود یکدگر را بنگریدند از فرود
پاسخم دادند خندان کای عزیز این بپوشیدست اکنون بر تو نیز
بر دلی کو در تحیر با خداست کی شود پوشیده راز چپ و راست
گفتم ار سوی حقایق بشکفند چون ز اسم حرف رسمی واقفند
گفت اگر اسمی شود غیب از ولی آن ز استغراق دان نه از جاهلی
دفترسوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۹۵
معاشران گره از زلف یار باز کنید
معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ حوالتش به لب یار دلنواز کنید
حضرت حافظ ، غزل ۲۴۴
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeory...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_o...
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan